کد مطلب:328026 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1841

سوره بقره ، آیات 242- 228
و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلثة قروء و لا یحل لهن ان یكتمن ما خلق اللّه فی ارحامهن ان كن یومن باللّه و الیوم الاخر و بعولتهن احق بردهن فی ذلك ان ارادوا اصلحا و لهن مثل الّذی علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجه و اللّه عزیز حكیم (228) الطلق مرتان فامساك بمعروف او تسریح باحسن و لا یحل لكم ان تاخذوا مماء اتیتموهن شیا الا ان یخافا الا یقیما حدود اللّه فان خفتم الا یقیما حدود اللّه فلا جناح علیهما فیما افتدت به تلك حدود اللّه فلا تعتدوها و من یتعد حدود اللّه فاولئك هم الظلمون (229) فان طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنكح زوجا غیره فان طلقها فلا جناح علیهما ان یتراجعا ان ظنا ان یقیما حدود اللّه و تلك حدود اللّه یبینها لقوم یعلمون .(230) و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا و من یفعل ذلك فقد ظلم نفسه و لا تتخذوا آیات اللّه هزوا و اذكروا نعمت اللّه علیكم و ما انزل علیكم من الكتب و الحكمه یعظكم به و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه بكل شی ء علیم (231) واذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ینكحن ازواجهن اذا تراضوا بینهم بالمعروف ذلك یوعظ به من كان منكم یؤ من باللّه و الیوم الاخر ذلكم ازكی لكم و اطهر و اللّه یعلم و انتم لا تعلمون (232)

والولدت یرضعن اولدهن حولین كاملین لمن اراد ان یتم الرضاعة و علی المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف لا تكلف نفس الا وسعها لاتضار ولده بولدها و لامولود له بولده و علی الوارث مثل ذلك فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما و ان اردتم ان تسترضعوا اولدكم فلا جناح علیكم اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه بما تعملون بصیر (233) و الذین یتوفون منكم و یذرون ازوجا یتربصن بانفسهن اربعه اشهر و عشرا فاذا بلغن اجلهن فلا جناح علیكم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف و اللّه بما تعملون خبیر (234) و لا جناح علیكم فیما عرضتم به من خطبه النساء او اكننتم فی انفسكم علم اللّه انكم ستذكرو نهن و لكن لا تواعدوهن سرا الا ان تقولوا قولا معروفا و لا تعزموا عقده النكاح حتی یبلغ الكتب اجله و اعلموا ان اللّه یعلم ما فی انفسكم فاحذروه و اعلموا ان اللّه غفور حلیم (235) لا جناح علیكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضه و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا علی المحسنین . (236) و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فریضه فنصف ما فرضتم الا ان یعفون او یعفوا الّذی بیده عقده النكاح و ان تعفوا اقرب للتقوی و لا تنسوا الفضل بینكم ان اللّه بما تعملون بصیر (237) حفظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی و قوموا لله قنتین (238) فان خفتم فرجلا او ركبانا فاذا امنتم فاذكروا اللّه كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون . (239) والذین یتوفون منكم و یذرون ازوجا وصیة لازوجهم متاعا الی الحول غیر اخراج فان خرجن فلا جناح علیكم فی ما فعلن فی انفسهن من معروف و اللّه عزیز حكیم . (240) و للمطلقات متاع بالمعروف حقا علی المتقین .(241) كذالك یبین الله لكم آیاته لعلكم تعقلون .(242)





ترجمه آیات

زنان طلاق گرفته ، تا سه پاكی منتظر بمانند و اگر به خدا و روز جزا ایمان دارند روا نیست چیزی را كه خدا در رحم هایشان خلق كرده ،

نهان دارند، و اما شوهرانشان اگر سر اصلاح دارند در رجوع به ایشان در عده طلاق سزاوارترند زنان را نیز مانند وظائفشان حقوق شایسته است و مردان را بر آنان مرتبتی و برتری هست و خدا عزیز و حكیم است .(228)

طلاق دو بار است و پس از دو بار یا نگهداری به شایستگی و یا رها كردن با احسان و شما را نرسد كه چیزی از آنچه به زنان داده اید بگیرید، مگر آنكه بدانید كه حدود خدا را بپا نمی دارند، كه در این صورت در آنچه زن به عوض خویش دهد گناهی بر آنان نیست ، این حدود خدا است ، از آن تجاوز نكنید و كسانی كه از حدود خدا تجاوز كنند، ستمكارانند.(229)

و اگر بار دیگر زن را طلاق داد، دیگر بر او حلال نیست تا با شوهری غیر او نكاح كند اگر طلاقش داد و شوهر قبلی و زن تشخیص دادند كه حدود خدا را بپا میدارند، باكی بر آنان نیست كه به یكدیگر باز گردند، این حدود خداست كه برای گروهی كه دانا هستند بیان می كند.(230)

و چون زنان را طلاق دادید و بسر آمد مدت خویش رسیدند به شایستگی نگاهشان دارید، و یا به شایستگی رها كنید، و زنها را برای ضرر زدن نگاهشان ندارید كه ستم كنید، هر كس چنین كند به خویش ستم كرده است ، آیت های خدا را به مسخره نگیرید نعمت خدا را بر خویشتن با این كتاب و حكمت كه بر شما نازل كرده و به وسیله آن پندتان می دهد و از خدا بترسید و بدانید كه خدا به هر چیز دانا است .(231)

و چون زنان را طلاق دادید و به مدت خویش رسیدند، منعشان نكنید كه با شوهران خود به شایستگی به همدیگر رضایت داده اند زناشوئی كنند، هر كه از شما به خدا و روز جزا ایمان دارد از این اندرز می گیرد، این برای شما بهتر و پاكیزه تر است خدا می داند و شما نمی دانید.(232)

مادران ، فرزندان خویش را دو سال تمام شیر دهند، برای كسی كه می خواهد شیر دادن را كامل كند و صاحب فرزند خوراك و پوشاك آنها را به شایستگی عهده دار است هیچكس بیش از توانش مكلف نمی شود، هیچ مادری به سبب طفلش زیان نبیند و نه صاحب فرزند، به سبب فرزندش ، وارث نیز مانند این را بر عهده دارد اگر پدر و مادر به رضایت و مشورت هم خواستند طفل را از شیر بگیرند گناهی بر آنان نیست و اگر خواستید برای فرزندان خود دایه بگیرید، اگر فردی را كه در نظر می گیرید به شایستگی به او حقی بدهید گناهی بر شما نیست ، از خدا بترسید و بدانید كه خدا بینای اعمال شما است .(233)

كسانی از شما كه بمیرند و همسرانی به جا گذارند، زنان چهار ماه و ده روز، به انتظار بمانند و چون به مدت خویش رسیدند آنچه به شایستگی درباره خویش كنند، گناهی بر شما نیست كه خدا از آن چه می كنید آگاه است . (234)

آنچه درباره خواستگاری زنان به اشاره می گوئید یا در دل خویش نهان می كنید، گناهی بر شما نیست ، خدا می داند كه شما یادشان خواهید كرد ولی با آنها قرار آمیزش سری نبندید، مگر آنكه سخنی شایسته گوئید، و نیز قصد بستن عقد زناشوئی نكنید تا از عده در آیند و بدانید كه خدا بر آنچه در دلهای شما است آگاه است ، از او بترسید و بدانید كه خدا آمرزنده و بردبار است .(235)

اگر زنان را طلاق دادید قبل از اینكه به آنان دست زده باشید و مهری هم برایشان معین نكرده اید گناهی بر شما نیست ولی باید از بهره ای شایسته ، كه در خور نیكوكاران است بهره ورشان كنید، توانگر به اندازه خویش و تنگدست به اندازه خودش .(236)

و اگر پیش از آنكه به زنان دست بزنید طلاقشان دادید و مهری برای آنها مقرر داشته اید، نصف آنچه مقرر داشته اید باید بدهید مگر آنكه گذشت كنند یا آنكه گره زناشوئی به دست او است گذشت كند و گذشت كردن شما به پرهیزكاری نزدیكتر است ، بزرگواری را میان خودتان فراموش نكنید كه خدا به آنچه می كنید بینا است .(237)

همه نمازها و نماز میانه را مواظبت كنید و برای خدا مطیعانه بپای خیزید. (238)

و اگر در حال ترس بودید می توانید پیاده و سواره نماز گزارید و چون ایمن شدید خدا را یاد كنید چنانكه به شما چیزهائی را كه نمی دانسته اید تعلیم داده است .(239)

كسانی از شما كه مرگشان فرا رسد و همسرانی بجا گذارند، برای همسران خویش معاشی تا یك سال بدون بیرون كردن وصیت كنند، اگر خود بیرون رفتند درباره خویش كاری كه شایسته باشد، هر چه كنند گناهی برشما نیست و خدا عزیز و حكیم است .(240)

زنان طلاق گرفته بهره ای به شایستگی در خور پرهیزكاران دارند. (241)

بدینسان خدا آیه های خویش را برای شما بیان می كند شاید تعقل كنید. (242)

بیان آیات

این آیات در باره احكام طلاق و عده و شیردادن زن مطلقه به فرزند خود و در خلالش بعضی از احكام نماز است .





و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلثه قروء...





اصل در معنای (طلاق ) آزاد شدن از قید و بند است ولی به عنوان استعاره در رها كردن زن از قید ازدواج استعمال شده ، و در آخر به خاطر كثرت استعمال ، حقیقت در همین معنا گشته است .

كلمه (تربص ) هم به معنای (انتظار) می آ ید و هم به معنای (حبس )، و اگر در آیه مورد بحث ، آنرا مقید كرد به قید (بانفسهن ) برای این بوده كه بر معنای تمكین به مردان دلالت كند، و بفهماند كه عده طلاق چیست ، و برای چیست ، عده طلاق این است كه : زن مطلقه در مدت عده به هیچ مردی تمكین نكند، و پذیرای ازدواج با كسی نشود،

اشاره به حكمت تشریع عده برای زن مطلقه

و اما اینكه عده برای چیست ، و چه حكمتی در تشریع آن هست ؟ می فهماند برای این است كه آب و نطفه مردان به یكدیگر مخلوط نشود، و نسب ها فاسد نگردد، (و اگر زن مطلقه حامله است معلوم باشد كه از شوهر اولش حمل برداشته نه دوم ، و اگر عده واجب نمی شد معلوم نمی شد چنین فرزندی ، فرزند كدام یك از دو شوهر است )، البته این حكمت لازم نیست كه در تمامی موارد موجود باشد، چون قوانین و احكام همیشه دائر مدار مصالح و حكمت های غالبی است ،

نه حكمت های عمومی (در نتیجه اگر زن عقیم هم مطلقه شد، باید عده را نگه بدارد).

پس اینكه فرمود: (یتربصن بانفسهن ) به منزله این است كه فرموده باشد زنان مطلقه به خاطر احتراز از اختلاط نطفه ها و فساد نسل ، عده نگه می دارند، و با هیچ مردی تمكین نمی كنند و این جمله هر چند جمله ای خبری است لیكن منظور از آن انشاء است ، و خلاصه به جای اینكه بفرماید: (باید عده نگه دارند) به منظور تاءكید فرموده : (عده نگه میدارند).

توضیحی مبسوط پیرامون واژه (قرء) و معنای آن

و كلمه (قروء) جمع (قرء) است ، و قرءلفظی است كه هم معنای حیض را می دهد، و هم معنای پاكی از آنرا، بطوری كه گفته اند، از واژه هائی است كه دو معنای ضد هم دارد، چیزی كه هست معنای اصلی آن جمع است ، اما نه هر جمعی ، بلكه جمعی كه دگرگونگی و تفرقه به دنبال داشته باشد، و بنابراین بهتر این است كه بگوئیم معنایش در اصل پاكی بوده است ، چون در حال پاكی رحم ، خون در حال جمع شدن در رحم است ، و سپس در حیض هم استعمال شده ، چون حیض حالت بیرون ریختن خون بعد از جمع شدن آن است ، و به همین عنایت جمع كردن حروف ، و سپس بیرون ریختن آن برای خواندن را هم قرائت نامیده اند، اهل لغت هم تصریح كرده اند به اینكه معنای قرائت جمع كردن است ، و نیز از جمله شواهدی كه اشعار و بیان می دارد كه اصل در ماده ( ق - ر - ء) جمع است ، آیه شریفه : (لا تحرك به لسانك لتعجل به ، ان علینا جمعه و قرآنه ، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ) است كه می فرماید: زبانت را به انگیره عجله در خواندن قرآن حركت مده ، جمع آن و قرآنش به عهده ما است ، هر وقت آن را قرائت كردیم خواندنش را به دنبالش قرار بده ، و همچنین آیه شریفه : (و قرانا فرقناه لتقراه علی الناس علی مكث ) و مجموعه ای كه ما آنرا جزء جزء كردیم تا آنرا به تدریج بخوانی ) كه خدای تعالی در آن و در آیه قبلی از كلام خود تعبیر به قرآن كرد، نه به كتاب ، و نه به فرقان و نظائر آن و اصلا به همین جهت بود كه گفتیم كلام خدایتعالی قرآن نامیده شده است .

راغب در مفردات خود می گوید: كلمه قرء در حقیقت نامی است برای داخل شدن از پاكی به حیض ، واز آن جائیكه اسم جامعی است برای دو چیز، طهر و حیض بعد از طهر، لذا بر هر دو اطلاق می شود، هم طهر یعنی پاكی از حیض را قرء می گویند، و هم خود حیض را، چون این قاعده كلی است كه وقتی كلمه ای نام برای دو چیز شد بر تك تك آنها اطلاق میشود.

مانند كلمه مائده كه چون به معنای سفره طعام است ، هم بر سفره به تنهایی اطلاق می شود، و هم بر طعام به تنهائی ، و كلمه (قرء) نام طهر به تنهائی نیست ، همچنان كه نام حیض به تنهائی نیز نیست ، به دلیل اینكه به زن طاهری كه اثری از خون حیض نمی بیند نمی گویند فلانی دارای قرء است ، همچنانكه به زنی هم كه دائما حیض است نمی گویند فلانی دائم القرء است ، این بود گفتار راغب .





و لا یحل لهن ان یكتمن ما خلق اللّه فی ارحامهن ان كن یؤ من باللّه و الیوم الاخر...





آیه شریفه می خواهد زنان مطلقه را از این عمل نهی كند كه به خاطر زودتر از عده در آمدن ، حیض یا آبستن بودن خود را كتمان كنند، و یا بخواهند با كتمان خود، در كار رجوع شوهران خللی وارد آورند، و یا غرض دیگری امثال این داشته باشند و اگر خدای تعالی مساءله كتمان را در این آیه مقید كرد به قید: (اگر زنان ایمان به خدا و روز جزاء دارند) ولی اصل حكم عده را مقید به این قید نكرد، برای این است كه زنان را به نوعی تشویق كند، تا حكم او را اطاعت كنند، و بر عمل به آن ثبات قدم به خرج دهند، چون این تقید بطور اشاره می فهماند كه این حكم از لوازم ایمان به خدا و روز جزائی است كه پایه و اساس ‍ شریعت اسلام است ، پس هیچ مسلمانی بی نیاز از این حكم نیست ، و این تعبیر مثل این است كه به شخصی بگوئیم اگر خیر و خوبی می خواهی با مردم نیكو معاشرت كن ، و یا به مریض بگوئیم : اگر طالب شف ا و بهبودی هستی باید پرهیز كنی .





وبعولتهن احق بردهن فی ذلك ان ارادوااصلاحا





معنای كلمه (بعل ) و توضیح مرجع ضمیر كلمه بعولتهن در آیه ت (و بعولتهن احقبردهن ...)

كلمه (بعولة ) جمع (بعل ) است ، و بعل به معنای نر از هر جفتی است ، البته مادام كه جفت هستند، و علاوه بر دلالتی كه بر مفهوم خود دارد، اشعاری و بوئی هم از تفوق و نیرومندی و ثبات در شدائد دارد، واقعیت خارجی هم همین طور است ، چون می بینیم : در هر حیوانی نر از ماده در شدائد نیرومندتر است ، و بر ماده خود نوعی برتری دارد، و در انسان نیز، شوهر نسبت به همسرش همینطور است و نیز به همین جهت زمین بلندتر از زمینهای اطرافش را بعل می گویند، بت بزرگ و نخلی كه بزرگتر از همه نخلها باشد، و هر چیز بزرگی از این قبیل را بعل می گویند.

ضمیر در كلمه (بعولتهن ) به مطلقات بر می گردد، لیكن ، منظور از مطلقات همه زنان مطلقه نیست ، بلكه حكم در این آیه یعنی رجوع شوهر به همسرش در ایام عده ، مخصوص طلاق رجعی است ، و شامل طلاقهای بائن نمی شود، و مشارالیه به اشاره (ذلك ) همان تربص ، یعنی عده است ، و اگر مطلب را مقید كرد به قید (ان ارادوا اصلاحا - اگر در صدد اصلاحند)، برای این بود كه بفهماند رجوع باید به منظور اصلاح باشد،

نه به منظور اضرار، كه در جمله : (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا) در سه آیه بعد صریحا از آن نهی شده است .

سزاوارتر بودن شوهران به مردان مطلقه نسبت به مردان دیگر در صلاق رجعی

و كلمه احق اسم تفضیل است ، و حق اسم تفضیل این است كه معنایش با مفضل علیه باشد، (وقتی می گوئیم زید شجاعتر از عمرو است ، باید عمرو هم شجاع باشد، و گرنه سخن غلطی گفته ایم )، و در آیه دارد كه باید هم شوهر در زن مطلقه حق داشته باشد، و هم هر خواستگار دیگر، چیزی كه هست ، شوهر احق از دیگران باشد، یعنی حق او بیشتر باشد، لیكن از آنجا كه در آیه ، كلمه رد - برگشت آمده ، به معنای برگشتن جز با همان شوهر اول محقق نمی شود، زیرا دیگران اگر با آن زن ازدواج كنند با عقدی جداگانه ازدواج می كنند، ولی تنها شوهر است كه می تواند بدون عقد جدید به عقد اولش برگردد و آن زن را دوباره همسر خود كند.

از همین جا روشن می شود كه در آیه شریفه به حسب معنا تقدیری لطیف به كار رفته ، و معنای آیه این است كه : شوهران زنان مطلقه به طلاق رجعی ، سزاوارترند به آن زنان ازدیگران ، و این سزاواری به این است كه شوهران می توانند در ایام عده برگردند: والبته این برگشتن تنها در طلاقهای رجعی است ، نه طلاقهای بائن ، و همین سزاواری قرینه است بر اینكه منظور از مطلقات ، مطلقات به طلاق رجعی است ، نه اینكه ضمیر در (بعولتهن ) از باب استخدام و شبیه آن به بعضی از مطلقات برگردد، البته این راهم بگوئیم كه آیه شریفه ، مخصوص زنانی است كه همخواب شده باشند، و حیض هم ببینند، و حامله هم نباشند، و اما آن زنانی كه شوهران آنها با ایشان نزدیكی نكرده اند، و یا در سن حیض دیدن نیستند، یا نابالغند، و یا به حد یائسگی رسیده اند و نیز زنانیكه حامله هستند، حكمی دیگر دارند كه آیات دیگری متعرض حكم آنها است .





و لهن مثل الّذی علیهن بالمعروف ، و للرجال علیهن درجه ).





تكرار كلمه (معروف ) در آیات طلاق نشانه اهتمام شارع مقدس نسبت به انجام اینعمل به وجه سالم است

(معروف ) به معنای هر عملی است كه افكار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند، و با آن ماءنوس باشد، وبا ذائقه ای كه اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد، و به ذوق نزند.

و كلمه (معروف ) در آیات مورد بحث تكرار شده ، یعنی در دوازده مورد آمده است و این بدان جهت است كه خدای تعالی اهتمام دارد به اینكه عمل طلاق و ملحقات آن بر وفق سنن فطری انجام شود، و عملی سالم باشد، بنابر این كلمه معروف هم متضمن هدایت عقل است ، و هم حكم شرع ، و هم فضیلت اخلاقی ، و هم سنت های ادبی و انسانی ، (آن عملی معروف است كه هم طبق هدایت عقل صورت گرفته باشد، و هم با حكم شرع و یا قانون جاری در جامعه مطابق باشد، و هم با فضائل اخلاقی منافی نباشد، و هم سنت های ادبی آنرا خلاف ادب نداند).

(معروف ) از نظر اسلام و روش صحیح رعایت تساوی در قانوگذاری اسلام

چون اسلام شریعت خود را بر اساس فطرت و خلقت بنا كرده ، معروف از نظر اسلام همان چیزی است كه مردم آن را معروف بدانند، البته مردمی كه از راه فطرت به یك سو نشده ، و از حد نظام خلقت منحرف نگردیده باشند، و یكی از احكام چنین اجتماعی این است كه تمامی افراد و اجزای اجتماع در هر حكمی برابر و مساوی باشند و در نتیجه احكامی كه علیه آنان است برابر باشد با احكامی كه به نفع ایشان است ، البته این تساوی را باید با حفظ وزنی كه افراد در اجتماع دارند رعایت كرد، آن فردی كه تاءثر در كمال و رشد اجتماع در شؤ ون مختلف حیات اجتماع دارد، باید با فردی كه آن مقدار تاءثر را ندارد، فرق داشته باشد، مثلا باید برای شخصی كه حاكم بر اجتماع است حكومتش محفوظ شود، و برای عالم ، علمش و برای جاهل جهلش ، و برای كارگر نیرومند، نیرومندی اش ، و برای ضعیف ، ضعفش در نظر گرفته شود، آنگاه تساوی را در بین آنان اعمال كرد، و حق هر صاحب حقی را به او داد، و اسلام بنابر همین اساس احكام له و علیه زن را جعل كرده ، آنچه از احكام كه له و به نفع او است با آنچه كه علیه و بر ضد او است مساوی ساخته ، و در عین حال وزنی را هم كه زن در زندگی اجتماعی دارد، و تاءثری كه در زندگی زناشوئی و بقای نسل دارد در نظر گرفته است ، و معتقد است كه مردان در این زندگی زناشوئی یك درجه عالی بر زنان برتری دارند و منظور از درجه ، همان برتری و منزلت است .

از اینجا روشن می گردد كه جمله (وللرجال علیهن درجه ...)، قیدی است كه متمم جمله سابق است و با جمله قبلی روی هم یك معنا را نتیجه می دهد و آن این است كه خدای تعالی میان زنان مطلقه با مردانشان رعایت مساوات را كرده ، در عین حال درجه و منزلتی راهم كه مردان بر زنان دارند، منظور داشته است ، پس آن مقدار كه له زنان حكم كرده ، همان مقدار علیه آنان حكم نموده نه بیشتر، و ما انشاء اللّه به زودی در یك بحث علمی جداگانه به تحقیق این مساءله بر می گردیم .





الطلاق مرتان ، فامساك بمعروف ، او تسریح باحسان





كلمه (مره ) به معنای یك دفعه است ، پس كلمه (مرتان ) به معنای دو دفعه است ، و از ماده مرور گرفته شده ، تا دلالت كند بر یك عمل ، همچنانكه كلمات (دفعه ) و (كره ) و (نزله ) هم معنای آنرا می دهند، و بر وزن آن نیز هستند و هم از نظر اعتبار نظیر آن می باشند.

معنای كلمه (تسریح ) و مراد از (تسریح زن بر احسان ) در آیه شریفه

و كلمه (تسریح ) در اصل به معنای رها كردن در چریدن است ، از اصطلاح (سرحت الابل شتر را رها كردم ، تا برود و از میوه درخت سرخ بخورد)

گرفته شده ، و درخت سرخ دارای باری است كه تنها شتران آن را می خورند، و در آیه شریفه ، به عنوان استعاره در رها شدن زن مطلقه استعمال شده ، البته رها شدنی كه شوهر نتواند رجوع كند، بلكه او را ترك بگوید، تا عده اش سر آید كه به زودی جزئیاتش می آید و مراد از طلاق در جمله : (الطلاق مرتان ...)، طلاق رجعی است كه شوهر می تواند در بین عده برگردد، و لذا آیه شریفه ، شوهر را مخیر كرده بین دو چیز، یكی امساك ، یعنی نگه داشتن همسرش كه همان رجوع در عده است و دیگری رها كردن او، تا از عده خارج شود، و اما طلاق سوم همان است كه جمله : (فان طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنكح زوجا غیره ...)، حكمش را بیان می كند.

و ظاهرا مراد از تسریح زن به احسان این است كه او را در جدا شدن و نشدن آزادبگذارد، به این معنا كه زن بعد از دو نوبت مطلقه شدن ، دیگر محكوم به این نباشد كه اگر همسرش خواست در عده رجوع كند، دست او به جائی بند نباشد، بلكه شوهر در مدت عده ، رجوع نكند، تا عده سر آید، لكن از این واضح تر این است كه مراد، طلاق سوم باشد، چون تفریع جمله (فامساك ...) را مطلق آورده و بنابر این جمله (فان طلقها...) بیانی تفصیلی بعد از بیانی اجمالی برای تسریح خواهد بود.

مراد از نگهداری زن به وجه معروف یا طلاق دادن به او وجه نیكو

و در اینكه (امساك ) را مقید به قید (معروف ) و (تسریح ) را مقید به قید (احسان ) كرده ، عنایت لطیفی است كه بر خواننده پوشیده نیست ، برای اینكه چه بسا می شود كه امساك همسر و نگهداری او در حباله زوجیت (پیوند زن و شوهری ) به منظور اذیت و اضرار او باشد، و معلوم است كه چنین نگهداری ، نگهداری منكر و زشتی است ، نه معروف و پسندیده ، آری كسی كه همسرش را طلاق می دهد و همچنان تنهایش می گذارد تا نزدیك تمام شدن عده اش شود و آنگاه به او رجوع نموده بار دیگر طلاقش می دهد و به منظور اذیت و اضرار به او این عمل را تكرار می كند چنین كسی امساك و زن داری او منكر و ناپسند است ، و از چنین زن داری در اسلام نهی شده است ، آن زن داری در شرع جائز و مشروع است كه اگر بعد از طلاق به او رجوع می كند به نوعی از انواع التیام و آشتی رجوع كند، طوری رجوع كند كه آن غرضی كه خدای تعالی در خلقت زن و مرد داشته ، یعنی سكون نفس و انس بین این دو حاصل گردد.

این درباره امساك بود كه گفتیم دو جور است ، واسلام امساك به معروف را جائز دانسته و آن نوع دیگر را جائز ندانسته است و اما (تسریح ) یعنی رها كردن زن ، آن نیز دو گونه تصور می شود، یكی اینكه انسان همسر خود را به منظور اعمال غضب و داغ دل گرفتن طلاق دهد، كه چنین طلاقی منكر و غیر معروف است و یكی به صورتیكه شرع آن را تجویز كرده ، (به همین دلیل كه احكامی برای طلاق آورده )، و آن طلاقی است كه در عرف مردم متعارف است و شرع منكرش نمی داند،

همچنانكه در آیات بعدی می فرماید: (فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف )، اصل در تعبیر هم همین است كه در دو آیه بعد كرده ، واگر در آیه مورد بحث اینطور تعبیر نكرد بلكه امساك را مقید به معروف و تسریح را مقید به احسان كرد، به خاطر این بود كه آیه ، با مطالب آیه بعدش كه می فرماید: (و لا یحل لكم ان تاخذوا مما آتیتموهن شیئا...)، تناسب و ارتباط بیشتری داشته باشد.

وجه اینكه (امساك ) و (تسریح ) در آیه شریفه هم به قید معروف و هم به قید احسان مقیدشده اند

توضیح اینكه : مقید شدن (امساك ) و (تسریح ) به قید معروف و هم به قید احسان ، همه برای این است كه این دو عمل (یعنی نگه داشتن زن و رها كردن او) به نحوی صورت بگیرد كه موجب فساد حكم شرع نشود، با این تفاوت كه شارع در فرض رها كردن زن ، نخواسته است به صرف معروف بودن آن اكتفا كند، بلكه خواسته است علاوه بر معروف بودن ، احسان هم بوده باشد، ساده تر بگویم در فرض ‍ نگهداری زن همین مقدار كافی است كه نگه داری به شكل معروفش باشد یعنی منظور مرد از رجوع به زن ، اذیت و آزار او نباشد، همچنانكه در آیات بعد فرموده : (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا) ولی در مورد رها كردن زن ، معروف بودن شكل آن كافی نیست ، چون ممكن است مرد به همسرش بگوید به شرطی تو را طلاق می دهم و آزادت می كنم كه فلان مقدار از مهریه ای كه از من گرفته ای برگردانی ، او هم راضی شود، و این شكل طلاق دادن چه بسا می شود كه از نظر افكار عمومی طلاق معروفی باشد، و كسی آن را منكر و ناپسند نداند، پس قید معروف به تنهائی كافی نبود و به همین جهت در اینجا قید دیگری آورد، و حكم را مقید به احسان كرد.

و اگر در این آیه ، این قید زائد را آورد، و در آیه بعدی نیاورد، برای این بود كه می خواست دنبال آیه مورد بحث بفرماید: (و لا یحل لكم ان تاخذوا مما آتیتموهن شیئا) تا با تشریع این حكم ضرر زنان را جبران كرده باشد، برای اینكه طلاق به ضرر زن است و یكی از مزایای زندگی زن را كه همان زندگی زناشوئی است از او سلب می كند، اسلام خواست تا زنان از دو سو خسارت نبینند، و اگر در آیه مورد بحث فرموده بود: (او تسریح بمعروف و لا یحل لكم ...)، این نكته فوت می شد.





الا ان یخافا الا یقیما حدود اللّه





منظور از اینكه فرمود: (مگر اینكه بترسند كه حدود خدائی را بپا ندارند)، این است كه چنین گمانی در دلشان قوی باشد، و منظور از حدود خدا، اوامر و نواهی او، واجبات و محرمات دینی او است ،

و این در صورتی است كه زن و شوهر هر دو تشخیص دهند كه تواف ق اخلاقی ندارند، و در نتیجه نه این بتواند حوائج او را برآورد، و نه او بتواند حوائج این را برآورد، و در آخر، كارشان به دشمنی با یكدیگر منجر شود (كه در چنین فرضی برای مرد جائز است چیزی از مهریه زنش را از او پس بگیرد و طلاقش دهد، و اگر زن نیز به آن رضایت داد و چیزی از مهریه را به او بگردانید، كمك به گناه شوهر نكرده است ، چون گفتیم گرفتن مقداری از مهریه توسط شوهر در این فرض حلال است نه گناه ).





فان خفتم الا یقیما حدود اللّه فلا جناح علیهما فیما افتدت به





وضعیتی كه طلاق جایز شمرده شده و شوهر می تواند مهریه را پس گرفته طلاق دهد

در جمله قبلی ، زن و شوهر را دو نفر فرض كرده بود، و كلمات (یخافا) و (یقیما) را تثنیه آورد، و در این جمله خطاب را متوجه جمع كرد، و فرمود: (پس اگر ترسیدید كه حدود خدا را بپا ندارند...) و این گویا برای اشاره به این می باشد كه باید خوف نامبرده خوف غیر متعارف نباشد، بلكه ناجوری اخلاق آن دو نفر طوری باشد كه اگر یك یك همه شما مسلمانان از وضع آنان خبردار شوید شما هم دچار آن ترس بشوید، و امااگر وضع آن دو طوری است كه برای هیچیك از عقلای قوم غیر قابل دوام نباشد و تنها خود زن و شوهر هستند كه می گویند به نظر ما وضع قابل دوام نیست ، حال یا به خاطر اینكه هر دو دنبال هوسرانی هستند، و یا هر دو از شدت تقدس دچار وسوسه شده اند، و یا هر انگیره دیگری كه ممكن است داشته باشند، در چنین فرصتی پس گرفتن مهریه زن حلال است ، و باز به همین جهت بود كه با اینكه می توانست بفرماید: (فان خفتم ذلك ) (اگر از چنین چیزی ترسیدید)، اینطور نفرمود، بلكه دوباره كلمه (یقمیا) را تكرار كرد خواست تا هیچ نقطه اشتباهی باقی نماند.

و اما این سؤ ال كه با اینكه پس گرفتن مهریه (چه حلالش و چه حرامش ) مربوط به شوهر است ، چرا نفی جناح ر ا از هر دو كرد، (و فرمود برای شما زن و شوهر اشكالی نیست ؟) جوابش این است كه پس ‍ گرفتن مهریه در آن صورت كه بر مرد حرام است دادنش هم بر زن حرام می باشد، برای اینكه پس دادن مهریه در این صورت اعانت بر گناه و بر ظلم است ، و اما در آن صورت كه حلال است كه همان صورت طلاق خلع است ، نه گرفتن مهریه از زن برای مرد حرام است ، و نه دادن زن اعانت بر ظلم است ، پس درست است كه از هر دو نفی جناح كند.





تلك حدود اللّه فلا تعتدوها، و من یتعد حدود اللّه ...





مشارالیه به كلمه (تلك - آن ) همان معارفی است كه در دو آیه مورد بحث ، ذكر شد، و آن عبارت بود از احكام فقهی آمیخته با مسائل اخلاقی ، و یك قسمت دیگر مسائل علمی بر اساس معارف اصولی ، و كلمه (اعتداد) كه مصدر فعل (لا تعتدوها) است ، به معنای تعدی وتجاوز است .

اكتفا به عمل به ظواهر دین و غفلت از روح آن و تفرقه بین احكام فقهی و معارف اخلاقی ،ابطال مصالح شریعت است

و چه بسا بتوان از آیه شریفه بوئی از عدم جواز تفرقه میان احكام فقهی و معارف اخلاقی استشمام نمود، و می توان گفت كه آیه ، اشعاری هم به این معنا دارد كه صرف عمل به احكام فقهی ، و جمود به خرج دادن بر ظواهر دین كافی نیست ، (برای اینكه احكام فقهی دین مانند اسكلت ساختمان است ، اسكلتی كه به هیچ وجه زندگی در آن قابل تحمل نیست ، و احكام اخلاقی به منزله سفید كاری و سیم كشی و دكوربندی آن ساختمان است ، مثلا احكام فقهی و قانونی زناشوئی ، احكامی است خشن ، كه نه شوهر حق دارد به زن خود فرمانی دهد و نه زن حق دارد بدون اذن او از خانه در آید، ولی همین قوانین فقهی وقتی تواءم شد با احكام اخلاقی كه اسلام در باب زناشوئی داده آنوقت قانونی بسیار گوارا و قابل عمل می شود و نیز احكام فقهی راجع به عبادت و دعا و ذكر، اسكلتی است كه مجرد آن انسان را به فرض دین كه همان سعادت بشریت است نمی رساند، ولی وقتی این جسد تواءم با روح و معنای عبادت شد كه همان ورزیدگی و تزلزل ناپذیری روح است ، آن وقت قوانینی خواهد شد كه بشریت بی نیاز از آن نخواهد بود و هیچ قانونی جایگزین آن نمی شود). (مترجم )

پس اكتفا نمودن بر عمل به ظواهر دین ، و رعایت نكردن روح آن ، باطل كردن مصالح تشریع ، و از بین بردن غرض دین است ، چون اسلام همانطور كه مكرر گفته ایم دین عمل است ، نه دین حرف ، و شریعت كوشش است نه فرض ، و مسلمانان به این درجه از انحطاط و سقوط اخلاقی و فرهنگی نرسیدند مگر به خاطر همین كه به انجام تشریفات ظاهری اكتفا نموده و از روح دین و باطن امر آن بی خبر ماندند. دلیل این معنا بیانی است كه انشاء اللّه در تفسیر آیه 231 همین سوره كه می فرماید: (و من یفعل ذلك فقد ظلم نفسه ) خواهد آمد.

و در این آیه التفاتی از خطاب جمعی در (ولا یحل لكم ...)، و در (فان خفتم ...)، به خطاب فردی در (تلك حدود اللّه )، و سپس به خطاب جمع ی در (فلا تعتدوها...)، و باز به خطاب فردی در (فاولئك هم الظالمون ) به كار رفته است ، (چون كلمه تلك در عربی تنها به معنای كلمه این نیست ، بلكه به معنای این كه می بینی نیز هست ، و خلاصه خطاب به مفرد است ، و جمع آن (تلكم ) می آید و همچنین كلمه (اولئك ) به معنای (آنان كه شناختی است )، و این التفاتها برای این بوده كه ذهن مخاطب را نشاط بخشد و كسالت از شنیدن و گوش دادن به سیاقی یكنواخت را از او ببرد، و او را هوشیار سازد.





فان طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنكح زوجا غیره





نوع سوم طلاق و حكم آن

این آیه حكم طلاق سوم را كه همان حرمت رجوع است بیان می كند، و می فرماید بعد از آنكه شوهر سه بار همسر خود را طلاق داد دیگر نمی تواند با عقدی و یا با رجوع جدید با وی ازدواج كند، مگر بعد از آنكه مردی دیگر با او ازدواج بكند، اگر او طلاقش داد، وی می تواند برای نوبت چهارم با او رابطه زناشوئی برقرار سازد، و با اینكه در چنین فرضی عقد ازدواج و یا هم بستری با آن زن برای مرد حرام است ، حرمت را به خود زن نسبت داده ، فرموده دیگر این زن بر او حلال نیست ، تا بفهماند حرمت تنها مربوط به وطی نیست ، هم وطی او حرام است و هم عقد كردنش ، و نیز اشاره كرده باشد به اینكه منظور از جمله (حتی تنكح زوجا غیره )،این است كه هم باید به عقد شوهری دیگر در آید، و هم آن شوهر او را وطی كند، و عقد به تنهائی كافی نیست ، آنگاه اگر شوهر دوم طلاقش داد دیگر مانعی از ازدواج آن دو یعنی زن و شوهر اول نیست ، بلكه می توانند (ان یتراجعا) اینكه به زوجیت یكدیگر برگردند، و با توافق طرفینی عقدی جدید بخوانند، فراموش نشود كه فرمود (ان یتراجعا) و مساءله تراجع غیر رجوع است ، كه در دو طلاق اول ، كه تنها حق مرد بود، بلكه تراجع طرفین است ، و نیز فرموده این وقتی است كه احتمال قوی بدهند كه می توانند حدود خدا را بپا دارند.

و اگر در جمله (وتلك حدود اللّه )، دو بار كلمه حدود را تكرار كرد، با اینكه ممكن بود

با آوردن ضمیر اكتفا كند، برای این بود كه منظور از این حدود غیر حدود قبلی است .

لطائف و ظرائف دقیقی كه در آیات طلاق به كار رفته است

و در این آیه ، كوتاه گوئی عجیبی به كار رفته كه عقل را مبهوت می كند، چون در آیه شریفه ، با همه كوتاهیش چهارده ضمیر به كار رفته ، با اینكه مرجع بعضی از آنها مختلف و بعضی دیگر مختلط است ، و در عین حال هیچ تعقید و ناروانی در ظاهر كلام بچشم نمی خورد، و هیچ اغلاق و گنگی هم در معنای آن نیست .

و علاوه بر این كه در آیه شریفه و آیه قبل از آن عدد بسیاری از اسماء ناشناس و از كنایات آمده ، و با كمال تعجب ذره ای از زیبائی كلام را نكاسته ، وسیاق را بر هم نزده ، مانند جمله : (فامساك بمعروف ، او تسریح باحسان )، كه چهار اسم ناشناسند، و مانند جمله (مما آتیتموهن شیئا)، كه كنایه از مهر زنان است ، وجمله : (فان خفتم ...) كه كنایه است از اینكه باید ترس مزبور معمولی و عادی باشد، نه ناشی از وسوسه ، و جمله : (فیما افتدت ) كه كنایه است از مالی كه زن به همسرش می دهد تا به طلاق او رضایت دهد، و جمله : (فان طلقها) كه منظور از آن (فان طلقها للمرة الثالثه ) (و اگر برای بار سوم طلاقش ‍ داد) می باشد، و جمله : (فلا تحل له ) كه منظور از آن این است كه دیگر نه عقد بستن او برای مرد حلال است و نه وطیش ،

و جمله : (حتی تنكح زوجا غیره ) كه منظور از آن هم عقد است و هم وطی ، و این خود كنایه ای است مؤ دبانه ، و جمله : (ان یتراجعا) كه كنایه است از عقد فقط.

و در این دو آیه ، مقابله های زیبائی بكار رفته ، یك مقابله بین امساك و تسریح و یكی بین (ان یخافا الا یقیما حدود اللّه )، و بین (ان ظنا ان یقیما حدود اللّه )، و تفنن در تعبیر در دو جمله (فلا تعتدوها)، (و من یتعد)، آمده است .





و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن





تا جمله ، لتعتدوا مراد از بلوغ اجل رسیدن و مشرف شدن بر انقضای عده است ، چون كلمه (بلوغ ) همانطور كه در رسیدن به هدف استعمال می شود همچنین در رسیدن به نزدیكی های آن نیز بكار می رود، دلیل بر اینكه منظور از بلوغ اشراف است . جمله : (فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ...) است ، چون می فرماید: بعد از این بلوغ مخیر هستید بین اینكه همسر را نگه دارید، و یا رها كنید، و ما می دانیم بعد از تمام شدن عده دیگر چنین اختیاری نیست ، و در جمله (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا...) از رجوع به قصد اذیت و ضرر نهی كرده ، همچنانكه از رهاكردن با ندادن مهر (در غیر خلع و رضایت همسر) نهی فرموده





و من یفعل ذلك فقد ظلم نفسه ...





اشاره به حكمت نهی از امساك به قصد ضرر در آیه (فمنیفعل ذالك فقد ظلم نفسه ...)

این آیه اشاره است به حكمت نهی از امساك به قصد ضرر، و حاصلش این است كه ازدواج برای تتمیم سعادت زندگی است ، و این سعادت تمام نمی شود مگر با سكونت و آرامش هر یك از زن و شوهر به یكدیگر و كمك كردن در رفع حوائج غریزی یكدیگر، و (امساك ) عبارت است از اینكه شوهر بعد از جدا شدن از همسرش دو باره به او برگردد، و بعد از كدورت و نقار، به صلح و صفا برگردد، این كجا؟ و برگشتن به قصد اضرار كجا؟.

پس كسی كه به قصد اضرار بر می گردد، در حقیقت به خودش ستم كرده ، كه او را به انحراف از طریقه ای كه فطرت انسانیت به سویش هدایت می كند، واداشته است .

علاوه بر اینكه چنین كسی آیات خدا را به مسخره گرفته ، و به آن استهزاء می كند، برای اینكه خدای سبحان احكامی را كه تشریع كرده به منظور مصالح بشر تشریع نموده است ، نه اینكه اگر به كارهائی امر و از كارهائی نهی كرده ، خواهان نفس آن كارها و متنفر از نفس این كارها بوده است ، و در مورد بحث بانفس امساك و تسریح و اخذ و اعطا كار دارد، نه ، بلكه بنای شارع همه بر این بوده است كه مصالح عمومی بشر را تاءمین نموده ، و مفاسدی را كه در اجتماع بشر پیدا می شود اصلاح كند، و به این وسیله سعادت حیات بشر را تمام كند و لذا به همین منظور آن دستورات عملی را با دستوراتی اخلاقی مخلوط كرده ، تا نفوس ‍ را تربیت و ارواح را تطهیر نموده ،

معارف عالیه ، یعنی توحید و ولایت و سایر اعتقادات پاك را صفایی دیگر دهد، پس كسی كه در دین خود به ظواهر احكام اكتفا نموده و به غیر آن پشت پا میزند، در حقیقت آیات خدا را مسخره كرده است .

مقصود از نعمت در (و اذكرو نعمة الله علیكم )

و مراد از نعمت در جمله : (واذكروا نعمه اللّه علیكم ) نعمت دین ، و یا حقیقت دین است ، كه گفتیم همان سعادتی است كه از راه عمل به شرایع دین حاصل می شود، مانند آن سعادت زندگی كه مختص است به الفت میان زن و شوهر، دلیل بر اینكه منظور از نعمت ، نعمت دین است ، این است كه خدای سبحان در آیات زیر سعادت دینی را نعمت خوانده ، و فرموده : (الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی )، و نیز فرموده : (ولیتم نعمته علیكم ) و نیز فرموده : (فاصبحتم بنعمته اخوانا).

و بنابراین اینكه بعدا می فرماید: (و ما انزل علیكم من الكتاب و الحكمه یعظكم به ...) به منزله تفسیری است برای این نعمت ، و قهرا مراد از كتاب و حكمت ظاهر شریعت و باطن آن ، و یا به عبارتی دیگر احكام و حكمت احكام است . ممكن نیز هست مراد از نعمت مطلق نعمت های الهیه باشد، چه نعمت های تكوینی و چه غیر آن ، در نتیجه معنای جمله چنین می شود: حقیقت معنای زندگی خود را بیاد آورید، و متوجه آن باشید، و مخصوصا به مزایا و محاسنی كه در الفت و سكونت بین زن و شوهر است و به آنچه از معارف مربوط به آن كه خدای تعالی به زبان وعظ بیان كرده ، و حكمت احكام ظاهری آنرا شرح داده ، توجه كنید كه اگر شما در آن مواعظ دقت كامل به عمل آورید و به تدریج كارتان به جائی می رسد كه دیگر به هیچ قیمتی دست از صراط مستقیم برندارید، و كمال زندگی و نعمت وجود خود را تباه نكنید، و از خدا پروا كنید، تا دلهایتان متوجه شود كه خدا به هر چیزی دانا است ، در این صورت است كه دیگر ظاهر شما مخالف باطنتان نخواهد شد، و دیگر چنین جراءت و جسارتی علیه خدا نخواهید كرد، كه باطن دین او را در شكل تعمیر ظاهر آن منهدم سازید.





واذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ینكحن ازواجهن اذا تراضوا بینهم بالمعروف ...





كلمه (عضل ) كه مصدر فعل (لاتعضلوهن ) است ، به معنای منع است ، و ظاهرا خطاب در جمله (فلا تعضلوهن - پس آنان را منع نكنید)

به اولیای زنان مطلقه و كسانی است كه اگر شرعا ولایت بر آن زنان ندارند لیكن زنان از ایشان رو دربایستی دارند، و نمی توانند با آنان مخالفت كنند، و مراد از كلمه (ازواجهن ) شوهران قبل از طلاق است .

نهی آیه شریفه از دخالت اولیا در امر ازدواج مجدد همسرانی كه عده شان تمام شده و میخواهند دوباره با همسر قبلی خود ازواج كنند

پس آیه دلالت دارد بر اینكه اولیا و بزرگترهای زن مطلقه ، نباید زن نامبرده را اگر خواست با شوهرش آشتی كند، از آشتی آنها جلوگیری نمایند، پس اگر بعد از تمام شدن عده خود زن راضی بود كه دوباره با همسر قبلی خود ازدواج كند، اولیا و بزرگان زن نباید غرض های شخصی یعنی خشم و لجاجتی كه با داماد قبلی دارند در این كار دخالت دهند و چه بسیار می شود كه دخالت می دهند، آیه شریفه تنها بر این مقدار دلالت دارد، اما اینكه عقد دوم هم محتاج به اجازه ولی است هیچ مورد نظر آیه نیست ! برای اینكه اولا جمله : (فلا تعضلوهن ...) اگر نگوئیم كه بر نداشتن چنین ولایتی دلالت دارد، حداقل می گوئیم دلالتی بر تاءثر ولایت ندارد، و ثانیا صرف اینكه خطاب را متوجه اولیا به تنهائی كرده ، هیچ دلالتی بر این معنا ندارد، چون این توجیه خطاب ، هم با تاءثر ولایت می سازد، و هم با عدم تاءثر، و اصلا نهی در آیه حكم مولوی نیست ، تا دعوا كنیم كه آیا بر تاءثر ولایت دلالت دارد یا نه ، بلكه حكمی است ارشادی كه می خواهد مردم را به مصالح و منافع این آشتی ارشاد كند، همچنانكه در آخر آیه می فرماید: این به پاكیزگی و طهارت شما نزدیك تر است و این خود بهترین دلیل است بر اینكه حكم نامبرده ارشادی است .

و چه بسا مفسرین كه گفته اند: خطاب نامبرده به خود همسران است ، چون خطاب در اول آیه نیز به همسران بود، و می فرمود: (واذا طلقتم النساء...) و معنای دو خطاب رویهم این است كه وقتی زنان را طلاق دادید، هان ای شوهران وقتی عده آنان سرآمد از اینكه شوهرانی دیگر اختیار كنند آنان را باز ندارید، و منظور از این بازداشتن ، این است كه وقتی طلاق می دهند به همسران اطلاع ندهند تا از ناحیه طول مدت عده متضرر شوند، و یا به نحوی دیگر از شوهر گرفتن آنان جلوگیری كنند.

لیكن این تفسیر با كلمه : (ازواجهن ) نمی سازد، چون اگر منظور آن بود كه بعضی از مفسرین گفته اند، می بایست فرموده باشد: (فلا تعضلوهن ان ینكحن ) و یا فرموده باشد: (ان ینكحن ازواجا)، ولی فرموده : جلوگیریشان نكنید از اینكه با شوهران خود ازدواج كنند، و از ظاهر این عبارت پیدا است كه منظور، جلوگیری اولیا و یا بستگان ایشان است از اینكه دوباره با شوهران قبلی خود ازدواج كنند.

و مراد از اینكه فرمود: (فبلغن اجلهن ) این است كه عده شان سرآید، چون اگر عده زن مطلقه سر نیامده باشد، شوهر می تواند رجوع كند، هر چند كه اولیا و یا بستگان زن راضی نباشند، چون قبلا فرمود: (وبعولتهن احق بردهن فی ذلك )، علاوه بر اینكه جمله (ان ینكحن )، صریح در ازدواج بعد از عده است ، كه نكاحی جداگانه است ، و اما در داخل عده نكاح نیست ، بلكه رجوع به ازدواج قبلی است .





ذلك یوعظ به من كان منكم یؤ من باللّه و الیوم الاخر...





این جمله مانند جمله ای است كه قبلا بعد از نهی زنان از كتمان وضع رحم ها آمده بود، و می فرمود: (و لا یحل لهن ان یكتمن ما خلق اللّه فی ارحامهن ان كن یؤ من باللّه و الیوم الاخر) و اگر در میان همه مسائل ازدواج تنها در این دو مورد فرمود: (اگر به خدا و روز جزا ایمان دارند) یعنی اگر به دین توحید معتقد هستند، برای این بود كه دین توحید همواره به اتحاد دعوت می كند نه افتراق و جدایی ، و انبیا برای وصل كردن آمده اند نه فصل كردن و جدایی انداختن .

و در جمله : (ذلك یوعظ به من كان منكم )، التفاتی از خطاب به جمع در (طلقتم ) به خطاب به مفرد (ذلك )، و دوباره از خطاب به مفرد به خطاب به جمع (منكم ) به كار رفته و حال آنكه اصل در این كلام ،این بود كه همه جا خطاب را متوجه مجموع این امت و رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) كند، اما می بینیم در غیر از جهات احكام ، خطاب را متوجه شخص آن حضرت نموده ، و فرموده : (تلك حدود اللّه فلا تعتدوها)، و یا فرموده : (فاولئك هم الظالمون ) و یا فرموده : (و بعولتهن احق بردهن فی ذلك ) و یا فرموده : (ذلك یوعظ به من كان یومن باللّه )، كه در این چهار مورد با (كاف ) خطاب نمود (تلك ) و (اولئك ) و (ذلك ) آورده و می دانیم كه خطابش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) است ، تا قوام خطاب را حفظ نموده ، حال آن كسی را كه ركن در این مخاطبه هست رعایت كرده باشد، و ركن مخاطبه در مساءله وحی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) است بدون واسطه ، و عموم مردم هستند با وساطت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ).

و اما خطاب هایی كه مشتمل است بر احكام ، همه متوجه مجموع امت است ، و بازگشت حقیقت اینگونه التفات كلامی به توسعه خطاب بعد از تضیق و تضییق آن بعد از توسعه است ، و باید در آن تدبر شود.





ذلكم ازكی لكم و اطهر...





كلمه زكات كه اسم تفضیل ازكی از آن مشتق شده به معنای نمو صحیح و پاك است ، و اما كلمه طهارت كه مصدر اسم تفضیل اطهر است در معنایش بحث كردیم ، و مشار الیه به اشاره (ذلكم ) مانع نداشتن از رجوع زنان به شوهران و یا خود رجوعشان است ،

و برگشت هر دو به یك معنا است ، چه بگوئیم مانع نشدن شما از رجوع زنان به شوهران برای شما ازكی و اطهر است ، و چه بگوئیم رجوع زنان به شوهران برای شما ازكی و اطهر است .

علت اینكه رجوع زنان به شوهران خود ازكی و اءطهر خوانده شده است

و اما علت اینكه ازكی و اطهر است این است كه چنین رجوعی ، رجوع از دشمنی و جدائی به التیام و اتصال است ، و غریزه توحید در نفوس را تقویت می كند و بر اساس آن ، همه فضائل دینی رشد نموده ، ملكه عفت و حیا در میان زنان تربیت می شود، و نمو می كند، و معلوم است كه چنین تربیتی در پوشاندن معایب زن و پاكی دلهایشان مؤ ثرتر است .

و از جهت دیگر، در این رجوع فائده ای دیگر است ، و آن این است كه دلهایشان از اینكه متمایل به اغیار شود محفوظ می ماند، به خلاف اینكه اولیا و بستگانش او را از ازدواج با همسر قبلی منع كنند، كه در آن صورت چنین خطری به احتمال قوی پیش خواهد آمد.

و اسلام دین زكات و طهارت و علم است ، همچنانكه خدای تعالی فرموده : (و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمه ).

و نیز فرموده : (و لكن یرید لیطهركم ).





واللّه یعلم و انتم لا تعلمون )





منظور از اینكه می فرماید: (و شما نمی دانید) این است كه شما به غیر آنچه خدا تعلیمتان داده نمی دانید، و آنچه می دانید او به شما تعلیم داده ، همچنانكه فرموده : (ویعلمهم الكتاب ).

و نیز فرموده : (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء) پس میان آیه مورد بحث با دو آیه قبل كه می فرمود: (و تلك حدود اللّه یبینها لقوم یعلمون ...) منافات ندارد، بلكه می خواهد بفرماید هر چه می دانند، به تعلیم خدا میدانند.





والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین ، لمن اراد ان یتم الرضاعة





منظور از والدات مادرانند، و اگر نفرمود (امهات ) و به جای آن فرمود - والدات ) برای این بود كه كلمه (ام ) اعم از كلمه (والده ) است ، همچنانكه كلمه (اب ) اعم از كلمه (والد) است ،

و كلمه (ابن ) اعم از (ولد) است ،

وجه اینكه در آیه شریفه به جای كلمه (والد)، (مولودله ) آورده شده است

و حكم در آیه شریفه تنها در مورد والده و ولد و مولود له (والد) تشریع شده ، و اما اینكه چرا بجای (والد) كلمه (مولود له - آنكس كه فرزند برای او متولد شده ) را به كار برده ؟ برای این بوده كه به حكمت حكمی را كه تشریع كرده اشاره نموده باشد، یعنی بفهماند پدر به علت اینكه فرزند برای او متولد می شود و در بیشتر احكام زندگیش ملحق به اوست - البته در بیشترش نه همه احكام كه بیانش در آیه تحریم خواهد آمد ناگزیر مصالح زندگی و لوازم تربیت و از آن جمله خوراك و پوشاك و نفقه ، مادری كه او را شیر می دهد به عهده او است ، و این هم بعهده مادر اواست كه پدر فرزند را ضرر نزند، و آزار نكند، برای اینكه فرزند برای پدرش متولد شده است .

و از سخنان بسیار عجیب و غریب ، سخنی است كه بعضی از مفسرین در پاسخ به سؤ ال بالا گفته اند، و آن این است كه گفته است : از این جهت فرمود: (مولودله ) و نفرمود: (والد)، كه زنان هر چه می زایند برای مردان می زایند برای اینكه اولاد، مال پدران است ، و به همین جهت است كه هر كسی از پدر خود نسبت می برد، نه از مادر، و ماءمون پسر رشید در این باره شعری گفته است كه می بینید: (وانما امهات الناس اوعیه مستودعات و للاباء ابناء) فرزندان مال پدران هستند و بس .

فرزند ملحق به پدر است یا مادر؟! و آیه قرآن كدامیك را معتبر می داند

این بود آن گفتار عجیب ، و گویا گوینده آن از صدر آیه و نیز از ذیلش غفلت كرده كه اولاد را به مادران نسبت داده ، و در صدر فرموده : (اولادهن ) و در ذیل فرموده : (بولدها)، كه حكم این صدر و ذیل فرزند همانطور كه فرزند پدر است فرزند مادر نیز هست ، و اما شعر مامون ، باید توجه داشت كه مامون و امثال او چه كسی هستند، تا شعرشان چه باشد اینها بی ارزش تر از آنند كه كسی بخواهد كلام خدای تعالی را با گفتار آنان تفسیر كند، و یا احتمالی را تاءیید نماید.

و نیز باید دانست كه مساله ادبیات و قوانین اجتماعی و امور تكوینی بر بسیاری از علمای ادب خلط شده ، و در نتیجه در بسیاری از مواقع برای روشن ساختن یك حكم اجتماعی و یا یك حقیقت تكوینی به یك معنای لغوی استشهاد می كنند.

و حق مطلب در مساءله فرزند این است كه نظام تكوین فرزند را ملحق به پدر و مادر و هر دو می كند، برای اینكه هستی فرزند مستند به هر دوی آنها است ، و اما اعتبار اجتماعی البته در این باره مختلف است ، بعضی از امتها فرزند را ملحق به مادر می دانند، و بعضی به پدر، و آیه شریفه ،

نظریه دوم را معتبر شمرده و با تعبیر از پدر به (مولودله ) به این اعتبار اشاره كرده ، و در بالا بیان اینكه چرا این نظریه را معتبر شمرده ، گذشت .

معنای كلمه ارضاع و حكم بچه شیرخواره پس از طلاق والدین او

كلمه (ارضاع ) كه مصدر فعل (یرضعن ) است ، مصدر باب افعال و از ماده رضاعه ورضع گرفته شده است ، كه به معنای مكیدن پستان به منظور نوشیدن شیر از آن است ، و كلمه (حول ) به معنای سال است ، و اگر سال را حول (گردش ) نامیده اند به خاطر این است كه سال می گردد و اگر حول را به وصف كمال مقید كرد، برای این بود كه سال اجزای بسیاری دارد، دوازده ماه و سیصد و پنجاه و پنج روز است ، و چه بسا می شود كه به مسامحه یازده ماه و یا سیصد و پنجاه روز را هم یك سال می نامند، مثال می گ ویند: در فلان شهر یك سال ماندم ، در حالیكه چند روز كمتر بوده . و جمله (لمن اراد ان یتم الرضاعه )، دلالت دارد بر اینكه : حضانت (كودكی را در دامن پروریدن ) وشیر دادن حق مادر طلاق داده شده ، و موكول به اختیار او است ، اگر خواست می تواند كودكش را شیر دهد و در دامن بپرورد، و اگر نخواست می تواند از این كار امتناع بورزد، و همچنین رساندن مدت دو سال را به آخر، حق اوست ، اگر خواست می تواند دو سال كامل شیر دهد، و اگر نخواست می تواند مقداری از دو سال را شیر داده ، ازتكمیل آن خودداری كند، و اما شوهر چنین اختیاری ندارد، (كه از ابتدا اگر خواست بچه را از همسر مطلقه اش بگیرد و اگر نخواست نگیرد)، البته در صورتیكه همسرش موافق بود، می تواند یكی از دو طرف را اختیار كند، همچنانكه جمله (فان ارادا فصالا...) این معنا را می رساند.





و علی المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ، لا تكلف نفس الا وسعها)





بیام احكامی خچند در خصوص بچه شیر خوار و وظایف والدین او پس از طلاق

منظور از كلمه (مولودله ) همانطور كه گفتیم پدر طفل است و منظور از رزق و كسوة ، خرجی و لباس است ، و خدای عزوجل این خرجی و نفقه را مقید به معروف كرد، یعنی متعارف از حال چنین شوهر و چنین همسر، و آنگاه مطلب را چنین تعلیل كرد: كه خدا هیچ كسی را به بیش از طاقتش تكلیف نمی كند، و آنگاه دو حكم دیگر هم بر این حكم ضمیمه كرد.

اول اینكه : حق حضانت و شیر دادن و نظیر آن مال همسر است ، پس شوهر نمی تواند به زور میان مادر و طفل جدائی بیندازد، و یا ازاینكه مادر فرزند خود را ببیند، و یا مثلا ببوسد، و یا در آغوش بگیرد جلوگیری كند، برای اینكه این عمل مصداق روشن مضاره و حرج بر زن است ، كه در آیه شریفه ،از آن نهی شده است .

دوم اینكه : زن نیز نمی تواند در مورد بچه شوهر، به شوهر مضاره و حرج وارد آورد، مثلا نگذارد پدر فرزند خود را ببیند، و از این قبیل ناراحتیها فراهم كند، چون در آیه شریفه می فرماید: (لا تضار والده بولدها، و لا مولود له بولده )، نه زن به وسیله فرزندش به ضرر و حرج می افتد، و نه پدر،

و اگر در این جمله می فرمود: (و لا مولود له به )، و مرجع ضمیر(به ) را كه همان (ولده ) باشد نمی آورد، تناقضی به چشم می خورد چون در چنین فرضی ضمیر (به ) به كلمه ولدها بر می گردد، چون در سابق ذكری از كلمه : ولد به میان نیامده بود، در نتیجه این توهم پیش می آمد كه در آیه شریفه تناقض هست ، از یك طرف می فرماید: (شوهر، كسی است كه فرزند برای او متولد می شود)، و از طرفی دیگر می فرماید: فرزند برای مادر متولد می شود).

پس در جمله مورد بحث ، هم حكم تشریع مراعات شده ، و هم حكم تكوین ، یعنی هم فرموده ، از نظر تكوین ، فرزند هم مال پدر و هم مال مادر است ، و از طرفی دیگر فرموده : از نظر تشریع و قانون ، فرزند تنها از آن پدر است .





و علی الوارث مثل ذلك





از ظاهر آیه بر می آید: آنچه كه به حكم شرع به گردن پدر است ، مانند خرجی و لباس در صورتی كه پدر فوت شود به گردن وارث او خواهد بود، لیكن مفسرین آیه را به معانی دیگری تفسیر كرده اند كه با ظاهر آیه نمی سازد، و از آنجا كه اصل مساله مربوط به فقه است متعرض آن معانی نشدیم ، اگر كسی بخواهد به آنها آگاه شود باید به كتب فقهی مراجعه نماید، و آنچه ما در معنای آیه گفتیم موافق با مذهب ائمه اهل بیت (علیه السلام ) است ، چون از اخباری كه از ایشان رسیده ، همین معنا استفاده می شود، و همچنین موافق با ظاهر آیه شریفه نیز هست .





فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور...





كلمه (فصال ) به معنای از شیر جدا كردن كودك است ، و كلمه تشاور به معنای اجتماع كردن در مجلس مشاوره است ، و این جمله به خاطر حرف فاء كه در آغاز دارد تفریع بر حقی است كه قبلا برای زوجه تشریح شده ، و به وسیله آن حرج از بین برداشته شد، پس حضانت و شیر دادن بر زن واجب و غیر قابل تغییر نیست ، بلكه حقی است كه می تواند از آن استفاده كند، و می تواند تركش كند.

پس ممكن است نتیجه مشورتشان این باشد كه هر دو راضی شده باشند بچه را از شیر بگیرند، بدون اینكه یكی از دو طرف ناراضی و یا مجبور باشد و همچنین ممكن است نتیجه این باشد كه پدر، فرزند خود را به زنی دیگر بسپارد تا شیرش دهد، و همسر خودش راضی به شیر دادن نشود و یا فرضا شیرش خراب باشد، و یا اصلا شیر نداشته باشد، و یا جهاتی دیگر، البته همه اینها در صورتی است كه مرد به خوبی و خوشی آنچه را كه زن استحقاق دارد به او بدهد، و در همه موارد منافاتی با حق زن نداشته باشد، و قید (اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف ) همین را می رساند.





و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه بما تعملون بصیر





در این جمله ، امر به تقوا می كند و اینكه این تقوا به اصلاح صورت این اعمال باشد، چون احكام نامبرده همه اموری بود مربوط به صورت ظاهر، و لذا دنباله جمله فرمود: (وبدانید كه خدا بدانچه می كنید دانا است ...)، به خلاف ذیل آیه قبلی یعنی آیه و (اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن ...)، كه در ذیل آن فرمود: از خدا پروا كنید، و بدانید كه خدا به هر چیزی دانا است برای اینكه آیه نامبرده مشتمل بود بر جمله : (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا)، و معلوم است كه ضرار و دشمنی سبب می شود كه از ظاهر اعمال تجاوز نموده ، به نیت نیز سرایت كند، و در نتیجه پاره ای از دشمنی هایی كه در صورت عمل ظاهر نیست انجام دهد، دشمنی هائی كه بعدها اثرش معلوم گردد.





والذین یتوفون منكم و یذرون ازواجا یتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا)





كلمه (توفی ) به معنای میراندن است ، وقتی گفته می شود خدای تعالی فلانی را توفی كرد، معنایش این است كه او را میراند، پس خدا متوفی است ، (به كسر فاء) و او (شخص مرده ) متوفی (به فتح فاء) است : متوفی اسم فاعل و متوفی اسم مفعول است و كلمه یتوفون فعل مجهول است یعنی فعلی است كه حالت اسم مفعولی را بیان می كند و كلمه یذرون مانند كلمه یدعون فعل مضارعی است كه از ماده آن دو فعل ماضی مشتق نشده است ، و معنای هر دو رها كردن و ترك نمودن است ، و منظور از كلمه عشره ده روز است كه چون از ظاهر كلام پیدا بود كلمه روز را ذكر نفرمود.





فاذا بلغن اجلهن فلا جناح علیكم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف ...





مراد از (بلوغ اجل ) تمام شدن مدت عده است ، و جمله : (فلا جناح ...) كنایه است از دادن اختیار به زنان در كارهایی كه می كنند، پس اگر خواستند ازدواج كنند می توانند، و خویشاوندان میت نمی توانند او را از این كار باز بدارند به استناد اینكه در فامیل ما چنین چیزی رسم نیست . زیرااینگونه عادات كه اساسش جاهلیت و كوری و یا بخل و یا حسد است نمی تواند حق زن را از او سلب كند، چون زنان خود صاحب اختیار می باشند، و این حق

عقائد قبل از اسلام در باره زن شوهر مرده

معروف و مشروع آنان است ، و در اسلام كسی نمی تواند از عمل معروف نهی كند.

قبل از اسلام امتهای مختلف ، درباره زن شوهر مرده ، عقائد خرافی مختلفی داشتند، بعضی معتقد بودند كه او را با همسر مرده اش باید آتش زد، یا زنده زنده در گور شوهرش به خاك سپرد، بعضی دیگر معتقد بودند كه تا آخر عمر نباید با هیچ مردی ازدواج كند و این عقیده نصارا بود، و بعضی می گفتند: باید تا یك سال بعد از مرگ شوهرش از هر مردی اعتزال و كناره گیری كند، و این عقیده عرب جاهلیت بود، بعضی دیگر نزدیك به یك سال را معتقد بودند،

مثلا نه ماه ، كه این اعتقاد بعضی از ملل راقیه و متمدن است .

بعضی دیگر معتقد بودند كه شوهر متوفی حقی به گردن همسرش دارد و آن همین است كه از ازدواج با دیگران تا مدتی خودداری كند، همه این عقاید خرافی ناشی از احساسی است كه در خود سراغ داشتند، و آن این بود كه ازدواج یعنی شركت در زندگی و آمیخته شدن در آن ، و معلوم است كه این احساس ، اساسش انس و الفت و محبت بود، و خود محبت ، احترامی دارد كه باید رعایتش كرد، و محبت هر چند دو طرفی است و زن و شوهر هر دو باید رعایت آن را بكنند، و هر یك مرد دیگری به خاطر محبتی كه مرده به او داشت ازدواج نكند، زن شوهرنكند و شوهر زن نگیرد، و لیكن رعایت این احترام از ناحیه زن واجب تر و لازم تر است ، چون زن باید رعایت حیا و پوشیدگی و عفت را هم بكند. پس سزاوار نیست زنی كه شوهرش مرده ، خود را مانند كالائی مبتذل (كه هر كس آن را دستكاری می كند) در معرض ازدواج قرار دهد، پس انگیره احكام مختلفی كه در امت های مختلف در این باب جعل شده ، همین است ، و اسلام چنین حكم كرده است كه چنین زنی تقریبا یك ثلث سال یعنی چهار ماه و ده روز شوهر اختیار نكند، و عده وفات بگیرد.





و اللّه بما تعملون خبیر.





از آنجائی كه گفتار در آیه مشتمل بر تشریع حكم عده وفات ، و حق ازدواج برای زنان بعد از تمام شدن عده بود، و هر دوی این احكام مستلزم آن است كه خدای تعالی اعمال بندگان را تشخیص دهد و از صلاح و فساد آن با خبر باشد، لذا از بین اسمای حسنای خدای تعالی اسم خبیر برای تعلیل حكم مناسب بود، تا بفهماند كه اگر خدای تعالی چنین حكم فرمود، به این جهت بود كه او از عملی كه ممنوع است و عملی كه مباح و بی اشكال است خبر دارد، پس زنان بایستی در بعضی موارد از ازدواج خودداری كنند، و در بعضی از موارد دیگر هر چه می خواهند برای خود اختیار كنند.





و لا جناح علیكم فیما عرضتم به من خطبة النساء او اكننتم فی انفسكم





معنی تعریض و بیان فرق آن با كنایه

كلمه تعریض كه مصدر باب تفعیل است ، و فعل عرضتم كه از آن مشتق شده به معنای گرداندن وجهه كلام به سویی است كه شنونده ، مقصود گوینده را بفهمد، و گوینده به مقصود خود تصریح نكرده باشد، كه به زبان فارسی آن را طعنه زدن و گوشه زدن و كنایه هم می گویند، و فرق میان تعریض و كنایه این است كه در گفتاری كه در آن تعریض باشد به معنائی غیر ظاهر عبارت ، در نظر است ، مثل گفتار خواستار به زنیكه خواستگاری می كند كه می گوید من خیلی زن دوست و خوش معاشرتم ، كه مقصودش این است كه اگر با من ازدواج كنی به زندگی خوشی می رسی ، و محبوب می شوی ، بر خلاف كنایه ، كه غیر از معنای مقصود، چیز دیگری در نظر نیست ،

مثل این كه برای فهماندن اینكه مثلا حاتم طائی مردی سخی و بخشنده بود بگوئی خاكسترش زیاد بود كه در این مثال به خاكسترش كاری نداری ، بلكه می خواهی بگوئی بسیار میهمان دار و با سخاوت است .

و كلمه خطبه بكسره خاء از (مصدر خ - ط - ب ) است ، كه به معنای تكلم و برگشتن در كلام است ، وقتی كه گفته می شود فلانی فلان زن را خطبه (با كسره خاء) كرد، معنایش این است كه در امر تزویج با او گفتگو كرد، پس آن مرد خاطب است نه خطیب ، و وقتی گفته می شود فلان خطیب برای مردم ایراد خطبه (بضمه خاء) كرد معنایش این است یا بطور كلی با ایشان سخن گفت ، و یا در خصوص مواعظ سخن گفت ، پس چنین كسی خطیبی است از خطباء و اما خواستگار خاطبی است از خطاب .

معنای اكنان و مراد آیه (و لا جناح علیكم فیما عرضتم ...)

و كلمه (اكنان ) كه مصدر باب افعال (اكنان ) است ، از ثلاثی مجرد (ك - ن - ن ) گرفته شده است كه به فتح كاف به معنای پنهان كردن و پوشاندن است ، اما نه هر پوشاندنی ، بلكه باب افعال آن ، یعنی خصوص اكنان به معنای پوشاندن در دل است ، پس این فصل تنها در مورد اسرار نهفته در نفس به كار می رود همچنانكه در آیه مورد بحث هم فرمود: (او اكننتم فی انفسكم )، و اما ثلاثی مجرد آن ، یعنی (كن ) مختص است به پوشش های مادی ، از قبیل محفظه و جامه و خانه همچنانكه در آیه : (كانهن بیض مكنون ) و آیه : (كامثال اللولو المكنون ) در مورد تخم شتر مرغی كه زیر بال او از گرد و غبار محفوظ مانده و لولوئی كه در صندوقچه اش محفوظ داشته است استعمال شده است ، و مراد از آیه مورد بحث این است كه در مورد خواستگاری مانعی نیست از اینكه شما به كنایه سخنی بگویید، و خواسته خود را به كنایه بفهمانید، و یا در امر زن مورد نظرتان اموری را در قلب پنهان بدارید، كه بعد از چند صباح دیگر كه فلان زن از عده بیرون می آید از او خواستگاری خواهم كرد، و یا مثلا آرزو كنید كه كی می شود من به وصل او نائل شوم ؟ و یا اموری از این قبیل .





علم اللّه انكم ستذكرونهن ...





این جمله در مورد تعلیل برای نفی جناح از خواستگاری است و تعریض در آن است ، می فرماید: اینكه گفتیم در خواستگاری و تعریض اشكالی نیست برای این است كه به یاد زنان بودن ، امری است مطبوع طبع شما مردان ، و خدا هرگز از چیزی كه غریره فطری و نوع خلقت شما است نهی نمی كند، بلكه آنرا تجویز هم می كند، و مساله زنان خود یكی از مواردی است كه به روشنی دلالت می كند بر اینكه احكام دین اسلام همه بر اساس فطرت است و هیچ حكم غیر فطری ندارد.





و لا تعزموا عقده النكاح حتی یبلغ الكتاب اجله





معنای (عزم ) و وجه اینكه در آیه شریفه عقده نكاح به عزم وابسته شده است

كلمه (عزم ) به معنای تصمیم جدی و عقد قلب است بر اینكه فعلی را انجام دهی ، و یا حكمی را تثبیت كنی ، بطوری كه دیگر در اعمال آن تصمیم و تاءثرش هیچ سستی و وهن باقی نماند، مگر آنكه به كلی از آن تصمیم صرف نظر كنی ، به این معنا كه عاملی باعث شود به كلی تصمیم شما باطل گردد، واما كلمه (عقده ) این كلمه از ماده (ع - ق - د) است كه به معنای بستن است ، و در این آیه ، علقه زناشوئی به گرهی تشبیه شده كه دو تا ریسمان را به هم متصل می كند، به طوری كه آن دو را یك ریسمان (البته بلندتر) می سازد، گوئی حباله و ریسمان نكاح هم دو نفر انسان را (یعنی زن و شوهر را) به هم متصل می كند.

و در اینكه عقده نكاح را وابسته به عزم كرد كه یك امری است قلبی ، اشاره است به اینكه سنخ این گره و این دلبستگی با سنخ گره های مادی تفاوت دارد، این گره امری است قائم به قلب و به نیت و اعتقاد، چون اصل مساله شوهر بودن (از طرف مرد) و همسر ب ودن (از طرف زن ) یك امر اعتباری عقلائی است ، كه جز در ظرف اعتقاد و ادراك موطنی ندارد، (آنچه ما در خارج می یابیم تنها و تنها شخص فلان آقا و فلان خانم است ، و شوهر بودن او و همسر بودن این چیزی نیست كه علاوه از خود آنها در خارج وجود داشته باشد)، عینا نظیر ملك و سایر حقوق اجتماعی و عقلائی ، كه بیانش در ذیل آیه شریفه : (كان الناس امة واحدة ...) گذشت ، پس می توان گفت در آیه شریفه ، هم استعاره به كار رفته كه تصمیم جدی را محكم كردن گره نامیده و هم كنایه به كار رفته كه مساله ازدواج را نوعی گره خوانده است ، و مراد از كتاب مكتوب حكمی است كه خدای تعالی رانده ، كه زن باید فلان مدت عده نگه دارد، و در مدت عده ازدواج نكند.

پس معنای آیه این می شود، كه مادامی كه عده زنان به آخر نرسیده ، عقد ازدواج را جاری نكنید، و این آیه شریفه كشف می كند كه گفتاری در آن آیه و در آیه قبل از آن كه می فرمود: (لا جناح علیكم فیما عرضتم به من خطبه النساء...)، تنها راجع به خواستگاری از زنان در عده و عقد بستن آنان است ، بنابر این لام در كلمه النساء لام عهد است ، نه لام جنس و غیره ، (و معنایش در آیه قبل این است كه اشكالی بر شما نیست كه در خواستگاری همین زنانی كه مورد بحث بودند، چنین و چنان كنید، و در آیه مورد بحث این است كه در مورد همین زنان مادام كه از عده در نیامده اند اجرای عقد نكنید) (مترجم ).





و اعلموا ان اللّه یعلم ما فی انفسكم ...





در این آیه از صفات خدای تعالی سه صفت علم و مغفرت و حكم را نامبرده ، و این خود دلیل است بر اینكه مخالفت حكمی كه در دو آیه آمده ، یعنی خواستگاری كردن از زنان در عده و تعریض به آنان و بستن قول و قرار محرمانه با ایشان از مهلكات است ، كه خدای سبحان آنطور كه باید آنها را دوست نمی دارد، هر چند كه به خاطر مصالحی تجویزش كرده باشد.





لا جناح علیكم ان طلقتم النساء مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضة ) كلمه مس كه در



لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یكدیگر است و در اینجا كنایه است از عمل زناشوئی ، و منظور از فرض كردن فریضه ای برای زنان ، معین كردن مهریه است . و معنای آیه این است كه انجام نگرفتن عمل زناشوئی و همچنین معین نكردن مهریه مانع از صحت طلاق نیست .





و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعا بالمعروف





كلمه (تمتیع ) كه مصدر فعل امر (متعوا) است به معنای آن است كه به كسی چیزی دهی كه از آن بهره مند گردد، و كلمه متاع و نیز متعه عبارت از همان چیز است ، و در آیه مورد بحث كلمه متاعا مفعول مطلق برای متعوهن است ، هر چند كه جمله (علی الموسع قدره و علی المقتر قدره )، بین این مفعول و فعلش فاصله شده است .

معنای (موسع ) و (مقتر) و آیه شریفه (و متعوهن علی الموسع قدره ...)

و كلمه (موسع )، اسم فاعل از باب افعال است كه ماضی آن اوسع می باشد و موسع به كسی گویند كه دارای وسعت مالی باشد، و گویا این فعل ازآن افعال متعدی است كه همیشه مفعولش به منظور اختصار حذف می شود، تا ثبوت اصل معنا را برساند و به همین جهت بر خلاف ظاهر لغوی اش فعل لازم شده ، و كلمه (مقتر) نیز اسم فاعل از همان باب است ، و مقتر به كسی گویند كه در ضیق مالی قرار داشته باشد، و كلمه قدر به فتح دال و سكون آن به یك معنا است .

و معنای آیه این است كه : واجب است بر شما كه همسر خود را طلاق می دهید در حالی كه در حین عقد ازدواجش مهری برایش معین نكرده بودید، اینكه چیزی به او بدهید، چیزی كه عرف مردم آن را بپسندد، (البته هر كسی به اندازه توانائی خود، ثروتمند به قدر وسعش یعنی بقدری كه مناسب با حالش باشد، بطوری كه وضع همسر مطلقه اش بعد از جدائی و قبل از جدائی تفاوت فاحش نداشته باشد)، و فقیر هم به قدر وسعش ، البته این حكم مخصوص مطلقه ای است كه مهریه ای برایش معین نشده باشد، و شامل همه زنان مطلقه نیست ، و نیز مخصوص زنی است كه شوهرش با او هیچ نزدیكی نكرده باشد، و دلیل این معنا آیه بعدی است كه حكم مساله سایر زنان مطلقه را بیان می كند.





حقا علی المحسنین .





كلمه (حقا) مفعول مطلق است برای فعلی كه حذف شده ، و تقدیر آن (حق الحكم حقا) است ، و از ظاهر این جمله هر چند به نظر می رسد كه وصف محسن بودن دخالت در حكم دارد، و چون از خارج می دانیم احسان واجب نیست ، نتیجه می گیریم كه پس احسان مستحب است و حكم در آیه حكمی است استحبابی ، نه وجوبی ، و لیكن روایات صریح از طرق ائمه اهل بیت (علیه السلام ) حكم در آیه را واجب دانسته ، و شاید وجه در آن همان باشد كه در سابق فرمود: (الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسریح باحسان ...) كه در آن آیه احسان بر زنان مطلقه (مسرحه ) را واجب كرد، پس در این آیه نیز حكم احسان بر محسنین كه همان مردان طلاقگو باشند محقق و واجب شده است ، و خدا داناتر است .





وان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن ...





موردی از طلاق كه مرد باید نصف مهر زن را به او بدهد

یعنی و اگر طلاق را قبل از ادخال به ایشان واقع ساختید، ولی در آغاز كه عقدشان می كردید مهریه ای برایشان معین كردید، واجب است كه نصف آن مهر معین شده را به ایشان بدهید، مگر اینكه خود آن زنان طلاقی و یا ولی آنان نصف مهر را ببخشند، كه در این صورت همه مهر ساقط می شود، و اگر زن آن را قبلا گرفته بوده ، باید برگرداند،و یا آنكه شوهر كه تمام مهر را قبلا داده ، نصف مهری كه از آن زن طلب دارد به وی ببخشد این مساله را به این جهت میگوئیم كه آیه شریفه می فرماید: (او یعفو الّذی بیده عقده النكاح ) و در مساله نكاح ، سه نفر عقده را به دست دارند، یكی زن و دوم ولی زن ، و سوم شوهر، و هر یك از این سه طائفه میتوانند نصف مهر را ببخشند. و به هر حال آیه شریفه بخشیدن نصف مهر را به تقوا نزدیك تر شمرده ، و این بدان جهت است كه وقتی انسان از چیزی كه حق مشروع و حلال او است صرف نظر كند، یقینا از هر چیزی كه حق او نیست و بر او حرام است بهتر صرف نظر می كند و بر چشم پوشی از آن قوی تر و قادرتر است .





و لا تنسوا الفضل بینكم ...





تشویق مردم به احسان و فضل نسبت به یكدیگر در روابط بین خود

كلمه (فضل ) مانند كلمه فضول به معنای زیادی است ، با این تفاوت كه فضل به طوریكه گفته اند زیادی در مكارم و كارهای ستوده است ، و فضول ، به معنای زیادی در نا ستوده است ، در این جمله كلمه فضل آمده كه از نظر اخلاقی سزاوار است انسان در مجتمع حیاتش آن را به كار گیرد، و افراد اجتماع در آن قلمرو با یكدیگر زندگی و معاشرت كنند، و منظور این بوده كه مردم را به سوی احسان و فضل به یكدیگر تشویق كند، تا افراد به آسانی از حقوق خود صرف نظر كنند،

و شوهر در مورد همسرش تسهیل و تخفیف قائل شود، و همسر او نیز نسبت به شوهرش سخت گیری نكند و نكته ای كه در جمله :(ان اللّه بما تعملون بصیر)، همان نكته ای است كه در ذیل آیه : (و الوالدات یرضعن اولادهن ) بیان كردیم .





حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی و قوموا لله قانتین





حفظ هر چیز به معنای ضبط آن است ، ولی بیشتر در مورد حفظ معانی در نفس ، استعمال می شود، و كلمه : (وسطی ) مونث (اوسط) (میانه تر) است ، و منظور از (صلوة وسطی ) نمازی است كه در وسط نمازها قرار می گیرد و از كلام خدای تعالی استفاده نمی شود كه منظور از آن چه نمازیست ؟ تنها سنت است كه آن را تفسیر می كند و انشاء الله به زودی روایاتش از نظر خواننده می گذرد.

و لام در جمله : (قوموا لله )، لام غایت است و قیام به هر امری كنایه است از اشتغال به انجام آن و كلمه : (قنوت ) به معنای خضوع در اطاعت است ، در جای دیگر فرموده : (كل له قانتون ) و نیز فرموده : (و من یقنت منكن لله و لرسوله ) پس حاصل معنای آیه این است كه باید شما مردم متصف به اطاعت خدا و خضوع و خلوص برای او شوید.





فان خفتم فرجالا او ركبانا...





نماز از واجباتی است كه در هیچ حالتی ساقط نمی شود

این جمله شرطیه ، عطف است بر جمله قبل و دلالت دارد بر شرطی كه حذف شده ، و معنایش این است كه اگر نترسیدید محافظت بكنید، و اما اگر ترسیدید این محافظت را با مقدار امكانات خود تقدیر كنید، و به همان مقدار نماز بخوانید، چه در حال پیاده (كه ایستاده باشید، یا در راه باشید) و چه در حال سواره و كلمه (رجال ) جمع رجل (مرد) نیست ، بلكه جمع راجل (پیاده ) است ، و كلمه (ركبان ) جمع راكب است ، و این قسم نماز، همان نماز خوف است .

حرف (فا) در جمله : (فاذا امنتم ) فای تفریع است ، و معنای جمله را چنین می كند: حال كه گفتیم محافظت بر نمازها امری است كه در هیچ شرایطی ساقط نمی شود، بلكه اگر ترسی در كارتان نبود و توانستید نماز را حفظ كنید واجب است بكنید و اگر محافظت بر نماز برایتان دشوار شد هر قدر ممكن بود محافظت كنید، پس باید هر وقت آن ترس از بین رفت و دو - باره امنیت پیدا كردید مجددا در محافظت نماز بكوشید، و خدا را بیاد آورید).

حرف (كاف ) در جمله (كما علمكم ...) كاف تشبیه است ، و جمله : (ما لم تكونوا تعلمون ) از قبیل به كار بردن عام در مورد استعمال خاص است ، تا دلالت كند بر منت های بسیاری كه خدا از نعمت های بسیار و از تعلیم بر مردم دارد و گرنه جاداشت بفرماید: (و چون امنیت یافتید خدا را همانطور كه قبلا در مورد نماز خوف ، تعلیمتان داد بیاد آورید، ولی اینطور نفرمود، بلكه تعلیم را عمومیت داد، و فرمود: خدا را همانطور كه چیرهائی به شما تعلیم داد كه نمی دانستید بیاد بیاورید و این تعبیر برای آن بود كه بر امتنان بر همه نعمت ها و تعلیم ها دلالت كند و بنابراین معنای آیه چنین می شود پس خدا را آنچنان بیاد آورید كه یاد آوریتان مساوی و برابر با این نعمت باشد، كه نماز در حال امن و در حال خوف و نیز همه شرایع دین رابه شما تعلیم كرد.





و الذین یتوفون منكم و یذرون ازواجا وصیة لازواجهم .





كلمه (وصیة ) در اینجا مفعول مطلقی است برای فعلی تقدیری ، و تقدیر آیه (لیواصوا وصیة ) است ، و اینكه كلمه (حول ) را با الف و لام تعریف كرده خالی از دلالت بر این نیست كه آیه شریفه قبل از تشریع عده وفات یعنی چهار ماه و ده روز نازل شده چون زنان عرب جاهلیت ، بعد از مرگ شوهران خود یك سال تمام در خانه می نشستند، یعنی شوهر نمی كردند، و این آیه شریفه سفارش می كند به مردان كه برای همسران خود وصیتی كنند و مالی معین نمایند، كه بعد از مرگشان به ایشان بدهند، مالی كه كفاف مخارج یك سال ایشان را بدهد، بدون اینكه از خانه های خود اخراج شوند، چیزی كه هست از آنجائیكه این تعیین مال ، حق زنان است و حق چیزیست كه هم می توان آنرا استیفا كرد و هم از آن صرف نظر نمود، لذا می فرماید: اگر زنان شوهر مرده در این مدت از خانه شوهر بیرون شدند، دیگر شما ورثه شوهر تقصیری در ندادن آن مال ندارید، و یا اگر خواستند بطور شایسته شوهر كنند دیگر شما مسؤ ول نیستید، و این نظیر سفارشی است كه به اشخاص مشرف به مرگ كرده كه چیزی از مال خود را برای والدین و خویشاوندان وصیت كنند و فرمود: (كتب علیكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خیرا الوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف حقا علی المتقین ).

و از آنچه گذشت این معنا روشن گردید كه آیه مورد بحث به وسیله آیه شریفه ای كه عده وفات را چهار ماه و ده روز معین كرده ، و نیز به آیه ای كه برای زنان دارای فرزند، هشت یك و برای زنان بی اولاد چهار یك مال شوهر را ارث معین می كند، نسخ شده است .





وللمطلقات متاع بالمعروف حقا علی المتقین ...)





این آیه شریفه در باره تمام مطلقات است ، چیزی كه هست ، از اینكه حكم را وابسته به صفت تقوا كرده ، استفاده می شود كه حكم وجوبی نیست ، بلكه استحبابی است .





كذلك یبین اللّه لكم آیاته لعلكم تعقلون





معنای كلمه (عقل ) و بیان كلماتی كه در قرآن كریم درباره انواع ادركات انسانی آمده است)

كلمه (عقل ) در لغت به معنای بستن و گره زدن است .

و به همین مناسبت ادراكاتی هم كه انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته ، عقل نامیده اند، و نیز مدركات آدمی را و آن قوه ای را كه در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیده اند، و در مقابل این عقل ، جنون و سفاهت و حماقت و جهل قرار دارد كه مجموع آنها كمبود نیروی عقل است ، و این كمبود به اعتباری جنون ، و به اعتباری دیگر سفاهت ، و به اعت بار سوم حماقت ، و به اعتبار چهارم جهل نامیده می شود.

كلماتی كه در قرآن كریم در باره انواع ادراكات انسانی آمده ، بسیار است و چه بسا تا بیست جور لفظ برسد، مانند (ظن )، (حسبان )، (شعور)، (ذكر)، (عرفان )،(فهم )، (فقه )، (درایت )، (یقین )، (فكر)، (رای )، (زعم )، (حفظ)، (حكمت )، (خبرت )، (شهادت )، و (عقل )، كه كلماتی نظیر (فتوی ) و (بصیرت ) نیز ملحق به آنها است و بد نیست در اینجا معنای این كلمات را بدانیم ، لذا می گوئیم :

معانی كلمات زن ، حسبان ، شعور، ذكر و عرفان و معرفت

كلمه (ظن ) به معنای تصدیق بیش از پنجاه درصد و نرسیده به صد در صد است ، زیرا كه اگر به درجه صد در صد برسد جزم و قطع می شود.

كلمه (حسبان ) هم به معنای ظن است ، با این تفاوت كه گویا استعمال كلمه حسبان در مورد ظن استعمالی است استعاری ، مانند كلمه عد - شمردن چون همه می دانیم كه لفظ حساب كردن و لفظ شمردن ، معنای اصلی اش چیست ، ولی ما همین دو كلمه را در مورد احتمال راجح نیز استعمال می كنیم ،

و می گوییم : من فلانی را از شجاعان می دانستم ، و از دلاوران به حساب می آوردم ، و منظور این است كه او را در هنگام شمردن شجاعان ، ملحق به آنان می دانستم .

و اما كلمه (شعور) كه به معنای ادراك دقیق است از ماده (شعر - به فتح شین ) گرفته شده ، كه به معنای مو بوده و ادراك دقیق را از آنجا كه مانند مو باریك است ، شعور خوانده اند و مورد استعمال این كلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشاعر می گویند.

و كلمه (ذكر)، به معنای پیش كشیدن صورتهایی است كه در خزینه ذهن انبار شده ، و آن را بعد از آنكه از نظر و فكر غایب بوده ، حاضر سازیم ، و یا اگر حاضر بوده ، نگذاریم غایب شود.

و اما كلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است كه انسان صورتی را كه در قوه دراكه اش ترسیم شده ، با آنچه كه در خزینه ذهنش پنهان دارد، تطبیق كند، و تشخیص دهد كه این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است كه گفته اند معرفت عبارت است از ادراك بعد از علم قبلی .

معانی كلمات فهم ، فقه ، درایت ، فكر و راءی

اما كلمه (فهم ) به معنای آن است كه ذهن آدمی در برخورد با خارج به نوعی عكس العمل نشان داده و صورت خارج را در خود نقش كند.

و كلمه (فقه ) به معنای آن است كه فهم ، یعنی همان صورت ذهنی را بپذیرد، و در پذیرش و تصدیق آن مستقر شود.

و كلمه درایت به معنای فرو رفتن در این نقش و دقت در آن برای درك خصوصیات و اسرار و مزایای نهفته آن است ، و به همین جهت ، این كلمه در مقام بزرگداشت و تعظیم به كار می رود، همچنانكه می بینیم در آیات شریفه (الحاقه ما الحاقه و ما ادریك ما الحاقه ) و آیات (انا انزلناه فی لیلة القدر و ما ادریك ما لیلة القدر) استعمال شده ، می فهماند كه تشخیص خصوصیات و اسرار قیامت و اسرار لیلة القدر امری عظیم است كه كسی قادر به درك آن نیست و اما یقین عبارت است از اینكه همان درك ذهنی آنچنان قوت و شدت داشته باشد كه دیگر قابل سستی وزوال نباشد.

و كلمه (فكر) به معنای نوعی سیر و مرور بر معلومات موجود حاضر در ذهن است ، تا شاید از مرور در آن ، و یك بار دیگر در نظر گرفتن آن ،

مجهولاتی برای انسان كشف شود. و كلمه (رای ) به معنای تصدیقی است كه از همان فكر و تجدید نظر در مطالب حاضر در ذهن پیدا می شود، چیزی كه هست بیشتر در علوم عملی كه پیرامون آنچه (باید كرد) و آنچه نباید كرد، بحث می كند، استعمال می شود، نه در علوم نظری كه مربوط است به امور تكوینی . كلمات سه گانه (قول ) و (بصیرت ) و (افتاء) هم نزدیك به همین معنا را می دهد، با این تفاوت كه استعمال (قول ) در تصدیق حاصل از فكر، استعمال در معنای لغوی آن (گفتن ) نیست ، بلكه تقریبا شبیه به استعمال مجازی و استعاری و از قبیل بكار بردن لازم در مورد ملزوم است ، چون قول در هر چیز، بعد از آن است كه اعتقاد به آن پیدا شده باشد، پس استعمال قول در خود اعتقاد، استعمال لازم در مورد ملزوم است .

معانی كلمات زعم ، علم ، حفظ، حكمت ، خبرت و شهادت

و اما كلمه (زعم ) به معنای تصدیق مطلب است ، تصدیق از این حیث كه مطلب نامبرده صورتی است در ذهن ، حال یا این تصدیق شصت در صد باشد، و یا صد در صد. (پس كلمه نامبرده هم در مورد ظن استعمال می شود و هم در مورد قطع و جزم ).

و كلمه (علم ) همانطور كه گفتیم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری كه حتی یك در صد هم احتمال خلاف آن داده نمی شود.

و كلمه (حفظ) به معنای ضبط كردن صورت آن چیزی است كه برای ما معلوم شده است ، بطوری كه هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود.

و كلمه (حكمت )، به معنای صورت علمیه است ، اما از این جهت كه مطلبی محكم و استوار است .

و كلمه (خبرت ) به معنای این است كه شخص خبره صورت علمیه ای را كه در ذهن دارد آنچنان بدان احاطه داشته باشد كه بداند از مقدمات آن چه نتائجی بر آن مترتب می شود.

و كلمه (شهادت )، به معنای دیدن و رسیدن به عین یك چیز و یا یك صحنه است ، حال یا به حس ظاهری مانند (دیدن )، (شنیدن )، (بوئیدن )، و (لمس محسوسات )، و یا به حس باطن مانند (مشاهده )، (درك یقینی وجدانیات )، درك این كه مثلا (من میدانم و اراده و محبت و بغض و نظائر آن را دارم ).

همه الفاظی كه تاكنون معنا كردیم به غیر از پنج لفظ اخیر تا حدی سر و كار با ماده و حركت و دگرگونی دارند، و به همین جهت در مورد خدای تعالی استعمال نمی شوند، مثلا گفته نمی شود: خدای تعالی ظن می كند و می پندارد، و یا خیال می كند و یا می فهمد، و یا تفقه می كند و...

و اما الفاظ پنجگانه اخیر از آنجائی كه مستلزم نقص و فقدانی نیست ، در مورد خدای سبحان نیز به كار می رود،

همچنانكه می بینیم در آیات زیر بكار رفته (و اللّه بكل شی ء علیم ) و (ربك علی كل شی ء حفیظ) (واللّه بما تعملون خبیر) (انه هو العلیم الحكیم ) (انه علی كل شی ء شهید).

تشویق مردم به احسان و فضل نسبت به یكدیگر در روابط بین خود دربارهعقل و خردمندی انسان

حال به بحثی كه داشتیم برگشته و می گوئیم : لفظ (عقل ) همانطور كه توجه فرمودید از این باب بر ادراك اطلاق می شود كه در ادراك عقد قلبی به تصدیق هست و انسان را به این جهت عاقل می گویند، و به این خصیصه ممتاز از سایر جانداران می دانند كه خدای سبحان انسان را فطرتا اینچنین آفریده كه در مسائل فكری و نظری حق را از باطل ، و در مسائل عملی خیر را از شر، و نافع را از مضر تشخیص دهد، چون از میان همه جانداران او را چنین آفریده كه در همان اول پیدا شدن و هست شدن خود را درك كند و بداند كه او، اوست و سپس او را به حواس ظاهری مجهز كرده تا به وسیله آن ، ظواهر موجودات محسوس پیرامون خود را احساس كند، ببیند و بشنود و بچشد و ببوید و لمس كند و نیز او را به حواسی باطنی چون : (اراده )، (حب )، (بغض )، (امید)، (ترس ) و امثال آن مجهز كرده تا معانی روحی را به وسیله آنها درك كند، و به وسیله آن معانی ، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط سازد و پس از مرتبط شدن ، در آن موجودات دخل و تصرف كند، ترتیب دهد، از هم جدا كند، تخصیص ‍ دهد و تعمیم دهد و آنگاه در آنچه مربوط به مسائل نظری و خارج از مرحله عمل است ، تنها نظر دهد و حكم كند، و در آنچه كه مربوط به مسائل عملی است و مربوط به عمل است حكمی عملی كند، و ترتیب اثر عملی بدهد و همه این كارهائی را كه می كند بر طبق مجرائی می كند كه فطرت اصلی او آن را تشخیص داده ، و این همان عقل است .

لیكن بسا می شود كه یكی یا چند قوه آدمی بر سایر قوا غلبه می كند و كورانی و طوفانی در درون به راه می اندازد، مثلا درجه شهوتش از آن مقداری كه باید باشد تجاوز می كند، و یا درجه خشمش بالا می رود، (و به حكم این كه گفته اند: حقیقت سرابی است آراسته - هوا و هوس گرد برخاسته ) چشم عقلش نمی تواند حقیقت را درك كند، در نتیجه حكم بقیه قوای درونیش باطل و یا ضعیف می شود، و انسان از مرز اعتدال یا به طرف وادی افراط، و یا به طرف وادی تفریط سقوط می كند،

آن وقت عقل آدمی نظیر آن قاضی می شود كه بر طبق مدارك باطل و شهادتهای كاذب و منحرف و تحریف شده ، حكم می كند، یعنی در حكمش از مرز حق منحرف می شود، هر چند كه خیلی مراقب است به باطل حكم نكند، اما نمی تواند. چنین قاضی ای در عین اینكه در مسند قضا نشسته ، قاضی نیست .

انسان عاقل هم در مواردی كه یك یا چند تا از غرائز و امیال درونیش طغیان كرده یا عینك محبت به چشم عقل خود بسته ، و یا عینك خشم ، یا ترس زیاده از حد، یا امید بیجا، یا حرص ، یا بخل ، یا تكبر، در عین اینكه هم انسان است و هم عاقل نمی تواند به حق حكم كند، بلكه هر حكمی كه می كند باطل است ، ولو اینكه (مانند معاویه ها) حكم خود را از روی عقل بداند، اما اطلاق عقل به چنین عقلی ، اطلاق به مسامحه است و عقل واقعی نیست ، برای اینكه آدمی در چنین حالی از سلامت فطرت و سنن صواب بیرون است .

در قرآن ، مراد از تعقل ادراك تواءم با سلامت فطرت است ، نهتعقل تحت تاءثیر غرائز و امیال نفسانی

و خدای عزوجل هم ، كلام خود را بر همین اساس ادا نموده و عقل را به نیروئی تعریف كرده كه انسان در دینش از آن بهره مند شود، و به وسیله آن راه را به سوی حقائق معارف و اعمال صالحه پیدا نموده و پیش بگیرد، پس اگر عقل انسان در چنین مجرائی قرار نگیرد، و قلمرو علمش به چهار دیوار خیر و شرهای دنیوی محدود گردد، دیگر عقل نامیده نمی شود، همچنانكه قرآن كریم از خود چنین انسانهائی حكایت می كند كه در قیامت میگویند: (لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فی اصحاب السعیر) اگر ما می شنیدیم و تعقل می كردیم دیگر از دوزخیان نمی بودیم .

و نیز فرموده : (افلم یسیروا فی الارض فتكون لهم قلوب یعقلون بها، او آذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار و لكن تعمی القلوب التی فی الصدور) چرا در زمین سیر نكردند تا دارای دلهائی شوند كه با آن تعقل كنند، و یا گوش هائی كه با آن بشنوند؟ آخر تاریك شدن چشم سر، كوری نیست ، این چشم دل است كه كور می شود، دلهائی كه در سینه ها است .

پس این آیات همانطور كه ملاحظه گردید كلمه عقل را در علمی استعمال كرده كه انسان خودش بدون كمك دیگران به آن دست یابد، و كلمه سمع را در علمی بكار برده كه انسان به كمك دیگران آن را به دست می آورد، البته با سلامت فطرت در هر دو برای اینكه می فرماید آن عقل ، عقلی است كه با دل روشن تواءم باشد نه با دل كور.

و نیز فرموده : (ومن یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه ) و چه كسی از ملت ابراهیم كه دین فطری است روی می گرداند بجز كسیكه خود را سفیه و نادان كرده باشد.

در سابق هم گفتیم كه آیه شریفه ، به منزله عكس نقیض است ، برای آن حدیثی كه می فرماید: (العقل ما عبد به الرحمن ...) عقل آن است كه به وسیله آن خدای رحمان پرستش شود...

پس از همه آنچه تا اینجا گفتیم این معنا روشن گردید كه مراد از عقل در كلام خدای تعالی آن ادراكی است كه با سلامت فطرت برای انسان دست دهد، و اینجا است كه معنای جمله : (كذلك یبین اللّه لكم آیاته لعلكم تعقلون ) به خوبی روشن می شود، چون در این جمله بیان خدا مقدمه تمامیت علم است ، و تمامیت علم هم مقدمه عقل و وسیله ای به سوی آن است ، همچنانكه در جای دیگر نیز فرموده : (وتلك الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون ) همه این مثل ها را برای انسان می زنیم ، ولی وی آنها را تعقل نمی كند، مگر كسانیكه عالم باشند.

بحث روایتی

بحث روایتی (در ذیل آیات طلاق )

در سنن ابی داود از اسماء انصاریه بنت یزید بن سكن روایت كرده كه گفت : در زمان رسول خدا همسرم مرا طلاق داد، و تا آن ایام زن مطلقه عده نداشت ، در همان روزهائی كه من مطلقه شدم حكم عده طلاق نازل شد، كه می فرمود: (والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثه قروء)، پس به حكم این حدیث (اسماء انصاریه ) اولین زنی است كه بر آیه مربوط به عده طلاق عمل كرده است .

و در تفسیر عیاشی در ذیل آیه (والمطلقات یتربصن بانفسه ن ثلاثه قروء)، از زراره روایت آمده كه گفت : من از ربیعة الرای شنیدم كه می گفت : یكی از نظرات من این است كه منظور از قرء هایی كه خدای تعالی در قرآن نام برده همان طهر و پاكی بین دو حیض است نه خود حیض ، من وقتی این را از ربیعه شنیدم به خدمت امام ابی جعفر (علیه السلام ) شرفیاب شده جریان را به عرض آن حضرت رساندم .

فرمود: ربیعه این حرف را به رای خود نزده بلكه از علی (علیه السلام ) به او رسیده ، عرضه داشتم : خدا شایسته ات بدارد مگر رای علی (علیه السلام ) این بوده ؟ فرمود بله آن جناب قرء را طهر و پاكی از حیض ‍ می دانسته كه در آن حال خون در رحم جمع می شود چون قرء به معنای جمع شدن است . و این جمع شدن خون همچنان ادامه دارد تا ناگهان سرازیر می شود و حالت حیض پدید می آورد.

عرضه داشتم خدا شایسته ات بدارد، اگر مردی همسر خود را قبل از آنكه با او جماع كرده باشد در حالت طهارت زن و در حضور دو شاهد عادل طلاق دهد آیا او نیز باید عده نگه دارد؟ با اینكه شوهر به او نزدیكی نكرده ؟ فرمود بله ، وقتی داخل حیض سوم شد عده اش تمام شده و می تواند شوهر كند...

مولف : این معنا به چند طریق از آن جناب نقل شده ، و اینكه زراره بعد از كلام امام كه فرمود: ربیعه این حرف را به رای خود نزده بلكه از علی (علیه السلام ) به او رسیده است ، پرسیده بود خدا شایسته ات بدارد مگر رای علی (علیه السلام ) این بوده ، از این جهت بوده كه در بین اهل سنت معروف شده بود كه رای علی (علیه السلام ) این است كه منظور از (قروء) حیض ها است ، نه طهرها و پاكی ها، به شهادت روایتی كه در تفسیر الدر المنثور آمده و از شافعی و عبد الرزاق و عبد بن حمید و بیهقی از علی بن ابیطالب (علیه السلام ) نقل كرده كه فرمود: شوهر زن مطلقه می تواند به او رجوع كند، تا زمانی كه از حیض سوم غسل نكرده باشد، بعد از آن دیگر نمی تواند رجوع كند، و بر همه مردان حلال است كه با وی ازدواج كنند.

ولی ائمه اهل بیت منكر این نسبت هستند و به آن نسبت می دهند كه فرموده : (قرءها) عبارتند از پاكی و طهرها، نه حیض ها، همچنانكه در روایت ربیعه هم همین را به آنجناب نسبت دادند، البته این نظریه را به عده ای دیگر از اصحاب مانند زید بن ثابت و عبد اللّه بن عمر و عایشه نسبت داده اند، و از ایشان روایت هم كرده اند.

و در مجمع البیان از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده ، كه در ذیل جمله (و لا یحل لهن ان یكتمن ما خلق اللّه فی ارحامهن )، فرمود: منظور حمل است و حیض .

و در تفسیر قمی آمده است كه خدای تعالی سه چیز را به خود زنان واگذار كرده (كه خود آنان باید طبق واقع از آنها خبر دهند، زیرا این چند چیز اموری است كه به غیر خود زن كسی از آن خبردار نمی شود، تا بر طبق آن شهادت دهد) و آن عبارت است از پاكی و حیض و حاملگی .

و نیز در همان تفسیر آمده كه امام (علیه السلام ) در ذیل جمله (وللرجال علیهن درجه ) فرمود: حق مردان بر زنان بیشتر است از حقی كه زنان بر مردان دارند.

مولف : این مطلب با تساوی حقوق زن و مرد منافات ندارد، به همان بیانی كه در ذیل جمله نامبرده گذشت .

و در تفسیر عیاشی در ذیل آیه (الطلاق مرتان فامساك بمعروف ، او تسریح باحسان ) از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: خدای تعالی تا دو نوبت طلاق دادن زن را برای مرد جائز دانسته ، بار سوم كه او را به خانه آورد یا باید به خوبی نگه دارد، و یا به احسان او را تسریح و رها كند، كه رها كردن به احسان ، همان طلاق سوم است .

و در تهذیب از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت شده كه فرمود: (طلاق سنت ) این است كه مردی همسرش را طلاق دهد، البته در حالی كه زن در حال حیض نباشد، و در آن پاكی با وی جماع هم نكرده باشد، آنگاه به او رجوع نكند تا سه پاكی اش تمام شود، وقتی سه دوره از پاكی او تمام شد دیگر رابطه ای بین آن دو نمی ماند آن وقت همسرش یكی از مردانی خواهد بود كه اگر خواست از او خواستگاری كند، و اگر پذیرفت می تواند دوباره با وی ازدواج كند و اگر نخواست نمی كند و اما اگر خواست قبل از تمام شدن پاكی هایش به او رجوع كند، دو نفر را بر رجوع خود شاهد گیرد و رجوع می كند كه در این صورت با اینكه طلاقش داده بود باز زن اوست ...

حكمت تحریم رجوع بعد از طلاق سوم

و در كتاب فقیه از حسن بن فضال روایت آمده است كه گفت : من از حضرت رضا (علیه السلام ) پرسیدم علت این كه مرد بعد از طلاق سوم نمی تواند در عده رجوع كند، چیست ؟ فرمود: خدای عزوجل برای دو نوبت اجازه طلاق به مردان داده ، و فرموده : (الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسریح باحسان )، و منظور از تسریح ، طلاق سوم است ، كه بعد از آن دیگر نمی تواند با همسرش ازدواج كند، برای اینكه نافرمانی خدا را كرده ، چون خدای تعالی طلاق را دوست نمی دارد و اگر ازدواج با همسر مطلقه را بعد از طلاق سوم تحریم كرده ، علتش این است كه نخواسته مردم امر طلاق را سبك بشمارند و با طلاقهای پی درپی زنان را اذیت كنند...

مولف : مذهب ائمه اهل بیت (علیه السلام ) بطوری كه شیعه روایت كرده این است كه طلاق با یك لفظ و یا در یك مجلس ، فقط یك طلاق است ، هر چند كه گفته باشد: (طلقتك ثلاثا) - من سه بار طلاقت دادم ، و اما اهل سنت و عامه روایاتشان مختلف است ، بعضی از آن روایات دلالت دارد بر اینكه سه طلاق به حساب می آید و چه بسا كه اهل سنت همین نظریه را از علی و جعفر بن محمد (علیهماالسلام ) هم روایت كرده اند.

درباره وقوع سه طلاق با یك لفظ یا در یك مجلس از نظر خاصه و عامة

و لیكن از بعضی دیگر از روایات آنان كه صاحبان صحاح مانند مسلم و نسائی و ابی داود و غیر ایشان نقل كرده اند بر می آید كه واقع شدن سه طلاق با یك لفظ چیزی بوده كه عمر (خلیفه دوم ) آن را در سال دوم و یا سوم خلافت خویش وضع نمود، از آن جمله در تفسیر الدر المنثور است كه عبد الرزاق و مسلم و ابو داود و نسائی و حاكم بیهقی از ابن عباس روایت كرده اند كه گفت : طلاق در یك جلسه ، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) و ابی بكر و دو سال از خلافت عمر یك طلاق بود (هر چند كه در یك جلسه می گفتند (تو راسه طلاقه كردم ))، بعد از دو سال عمر در باره این مساله گفت : مردم درباره طلاق كه شارع برای آنها مهلت قرار داده بود از من می خواهند كه به عجله انجام شود، و چه خوب است ما خواسته آنان را امضا كنیم ، و امضا كرد.

و در سنن ابی داود از ابن عباس روایت كرده كه گفت : عبد یزید پدر ركانه ، مادر ركانه را طلاق داد، و زنی از قبیله مزینه گرفت ، آن زن نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : همانطور كه این یك موی من (موئی از سر خود گرفته بود) به درد موی دیگر نمی خورد، عبد یزید هم برای من مثل همان است ، (كنایه از این است كه او مردی ندارد) پس بین من و او جدائی بینداز.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) را غیرت گرفت و ركانه و برادرانش را خواند آنگاه به اهل مجلس خود فرمود: به نظر شما آیا این پسر از نظر فلان و فلان شباهتی به عبد یزید دارد، و آیا این پسر دیگر از نظر فلان و فلان شبیه عبد یزید نیست ؟ همه گفتند بله پس رو كرد به عبد یزید و فرمود این زن مزینه ای را طلاق بده ،

او هم طلاق داد، بعد فرمود به همسر اول خود ام ركانه رجوع كن ، عرضه داشت آخر من گفته ام تو را سه طلاقه كردم ، فرمود: می دانم ، ولی در عین حال رجوع كن ، آنگاه این آیه را تلاوت كرد: (یا ایها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ).

(این حدیث به توضیحی مختصر نیازمند است ، و آن این است كه عقد نكاح در چند جا از ناحیه زن قابل فسخ است ، و زن بدون احتیاج به طلاق شوهر می تواند عقد را فسخ كند، یكی از آن موارد عارضه عنن یعنی قیام نكردن آلت تناسلی مرد است ) (مترجم )

رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از ادعای آن زن مزینه ای چنین فهمید كه می خواهد بگوید، عبد یزید به چنین عارضه ای مبتلا است ، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) برای اینكه اثبات كند كه در او چنین عارضه ای هست یا نه ، فرزندان عبد یزید را خواند، و همه حضار در مجلس شهادت دادند كه از نظر قیافه ، این اشخاص فرزندان عبد یزید هستند پس معلوم شد عبد یزید عنن نداشته و گرنه دارای فرزند نمی شد، در نتیجه ، نزدیكی نكردنش با همسر جدیدش از بی میلی بوده ، (روایات دیگری كه این قصه را نقل كرده اند و در كنزالعمال و غیره آمده و ذیلا از نظر خواننده می گذرد، مؤ ید این معنا است ، چون در آنها آمده كه عبد یزید از طلاق همسرش سخت اندوهناك بوده است ).

بدین جهت بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) دستور داد زن جدیدش را طلاق بدهد و در تفسیر الدر المنثور از بیهقی از ابن عباس روایت كرده كه گفت : ركانه همسرش را در یك مجلس سه طلاقه كرد، بعد پشیمان شد، و از دوری او سخت اندوهناك گردیده و جریان را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسید. حضرت پرسید، چه جور طلاقش دادی ؟ عرضه داشت : در یك مجلس سه طلاقه اش كردم ، حضرت فرمود خیلی خوب پس یك بار او را طلاق داده ای ، و اگر می خواهی رجوع كنی همین اكنون رجوع كن ، به همین جهت فتوای ابن عباس این بود كه طلاق تنها در هنگام پاكی صحیح است ، و طلاق سنتی هم كه خدا بدان امر كرده و فرموده : (فطلقوهن لعدتهن )، همین است .

مترجم : در این روایت دو سؤ ال هست :

اول اینكه : چرا در روایت بالا به نقل سنن ابی داود قصه مربوط به پدر ركانه یعنی عبد یزید بود، و در نقل الدر المنثور مربوط به خود ركانه آمده ؟ جواب این سؤ ال این است كه اولا من در الدر المنثور در تفسیر آیه مورد بحث و آیه سوره طلاق چنین نقلی نیافتم ، و تنها همان روایت ابی داود آمده ،

و ثانیا اگر در جای دیگر در الدر المنثور نقل شده علت اینكه قصه را مربوط به ركانه دانسته به احتمال قوی این است كه وی بعد از نقل روایت قبلی گفته است : این روایت صحیح نیست ، چون عبد یزید اسلام را درك نكرده ، و قبل از اسلام فوت كرده بود. سؤ ال دوم این است كه : چطور الدر المنثور بعد از نقل حدیث ، مسئله طلاق در پاكی را نتیجه آن دانسته ، و به آیه (فطلقوهن لعدتهن )، استشهاد كرده ؟ جوابش ‍ این است كه به حكم روایات شیعه و سنی ، طلاق سنت كه آیه نامبرده ناظر به آن است ، آن طلاقی است كه شرائط صحت را داشته باشد و یكی از این شرائط این است كه شوهر طلاق را در طهری واقع سازد كه در آن پاكی با وی جماع نكرده باشد (پایان سخن مترجم ).

مولف : این معنا در روایات دیگر نیز آمده ، و بحث در اینكه عمر به چه مجوزی سه طلاقه را در یك مجلس اجازه داده است ، نظیر آن بحثی است كه در مسئله متعه حج گذشت .

بعضی از مفسرین و یا فقها در باره واقع نشدن سه طلاق در یك مجلس استدلال كرده اند به آیه الطلاق مرتان و گفته اند كه دو نوبت و سه نوبت طلاق بر طلاق در یك مجلس كه بگوئی : (من تو را سه طلاقه كردم )، صادق نیست ، همچنانكه همین صادق نبودن در مورد لعان (نفرین كردن ) مورد اتفاق همه است ، كه باید هر یك از شوهر و زن چهار مرتبه خدا را شاهد بگیرند كه تفصیلش در سوره نور در جلد 29 این كتاب خواهد آمد.

و در مجمع البیان در ذیل جمله (او تسریح باحسان )، گفته در اینكه منظور از آن چیست دو قول است ، یكی اینكه منظور، طلاق بار سوم است ، دوم اینكه منظور این است كه زن در حال عده را به حال خود بگذارند تا از عده در آید، نقل از سدی و ضحاك ، و این معنا از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) نیز روایت شده است .

روایاتی در مورد طلاق خلع و مبارات

مولف : اخبار همانطور كه ملاحظه می كنید در معنای جمله نامبرده مختلف است .

و در تفسیر قمی در ذیل جمله (و لا یحل لكم ان تاخذوا مما آتیتموهن شیئا الا ان یخافا الا یقیما حدود اللّه ...)، از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود:

طلاق (خلع ) این نیست كه زن را آنقدر شكنجه دهی تا بگوید مهرم حلال و جانم آزاد، بلكه این در وقتی است كه زن بگوید هیچ سوگندی كه برای تو می خورم راست نمی گویم ، و به آن وفا نمی كنم ، و از این به بعد بدون اجازه ات از خانه بیرون می روم ، و مرد اجنبی را به بسترت راه می دهم ، و از جنابتی كه از جماع تو حاصل شود غسل نمی كنم ، و یا بگوید هیچ امری را از تو اطاعت نمی كنم ، تا طلاقم دهی ،

اگر این را گفت ، آن وقت بر شوهر حلال می شود آنچه مهر به او داده ، پس بگیرد، و یا علاوه بر آن مقداری هم از مال زن را كه زن قادر بر آن است طلب كند، و با رضایت طرفین در طهری كه با او جماع نكرده طلاقش دهد، در حالی كه شهود هم حاضر باشند، در چنین شرایطی طلاق بائن خواهد بود، هر چند كه یك طلاق است ، و دیگر شوهر نمی تواند در عده رجوع كند، و بعد از عده ، او هم مانند سایرین یك خواستگار است ، اگر زن راضی شد دوباره خود را به عقد او در می آورد، و اگر خواست در نمی آورد، پس اگر خود را به عقد او در آورد، نزد شوهر دو طلاق دیگر محل دارد، و جا دارد كه شوهر بر زن شرط كند، آن شرطی را كه صاحب مبارات می كند.

مترجم : (فرق طلاق مبارات با طلاق خلع این است كه در طلاق خلع تنها زن طالب جدائی است ، و به همین جهت مرد می تواند هم مهری را كه داده پس بگیرد، و هم چیزی از مال زن را مطالبه نموده بگوید: اگر فلان چیز را به من بدهی طلاقت می دهم ، ولی در طلاق مبارات هر دو طالب جدائی هستند، و به همین جهت شوهر نمی تواند علاوه بر پس گرفتن مهر چیز دیگری را طلب كند).

در مبارات ، مرد شرط می كند كه اگر دوباره ، به مهریه ات برگردی و آنرا طلب كنی من هم به همسری تو برمی گردم .

و یا بگوید اگر تو چیزی از آنچه را كه به من داده ای در خواست كنی من هم به همسری تو بر می گردم .

و نیز فرمود: طلاق خلع و مبارات و تخییر تنها و تنها در حال پاكی بدون جماع ، و با شهادت دو نفر شاهد عادل صحیح است ، و زنی كه به خلع مطلقه شده اگر شوهر دیگری اختیار كند و از او هم طلاق بگیرد بر شوهر اول حلال است كه با وی ازدواج كند.

و نیز فرمود: مردی كه زنش را به طلاق خلع یا مبارات طلاق داده نمی تواند در عده رجوع كند، مگر اینكه زن پشیمان شود، آن وقت می تواند آنچه گرفته به او برگرداند و رجوع كند.

مترجم : (در این حدیث كلمه تخییر آمده بود كه لازم است معنا شود، بعد از آنكه آیه شریفه (یاایها النبی قل لازواجك ...) نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) همسران خود را در ماندن در همسری آنجناب و طلاق خود دادن و رفتن مخیر كرد، برادران اهل سنت به اتفاق به این آیه استناد كرده اند كه شوهر می تواند زن خود را مخیر كنید،

و همینكه گفت تو مخیری ، اگر زن هم راضی بوده ، در حقیقت طلاق واقع شده ، ولی مذهب امامیه این است كه این حكم مخصوص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) است ، و روایت بالا هر چند از امام صادق (علیه السلام ) است ، لیكن به خاطر معارضه و مخالفتش با روایاتی دیگر مورد قبول و عمل قرار نگرفته است ).

معنای خلع از زبان امام باقر (ع ) و بیان اولین خلعی كه در اسلام واقع شده است

و در فقیه از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: آنگاه كه زن به شوهرش صریح ؛ بگوید: (دیگر هیچ دستوری را از تو اطاعت نمی كنم ) حال چه اینكه توضیح هم بدهد و چه ندهد برای مرد حلال است با گرفتن چیزی از او، طلاقش دهد، و اگر چیزی گرفت دیگر نمی تواند در عده رجوع كند.

و در تفسیر الدر المنثور است كه احمد از سهل بن ابی حثمه روایت آورده كه گفت : حبیبه دختر سهل زن ثابت بن قیس بن شماس بود، و از او بدش می آمد، چون مردی كوچك و زشت رو بود، به ناچار نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آمد، و عرضه داشت یا رسول اللّه من قدرت دیدن او را ندارم ، و اگر ترس از خدا نبود تف به روی او می انداختم حضرت فرمود: آیا حاضری آن باغچه ای كه مهریه ات كرده به او برگردانی ؟ عرضه داشت : آری ، باغچه را برگردانید، و رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) بین آن دو جدائی انداخت ، و این اولین خلعی بود كه در اسلام واقع شد.

و در تفسیر عیاشی از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه در تفسیر كلام خدا كه فرموده : (تلك حدود اللّه فلا تعتدوها...) فرمود: خدای تعالی بر زناكار غضب كرده صد تازیانه برای كیفر او معین كرد، بنابراین هر كس كه بر زناكار خشم بگیرد و بیش از صد تازیانه بزند من نزد خدا از او بیزارم ، خدای تعالی هم فرموده : (تلك حدود اللّه فلا تعتدوها).

معنای (عسیله ) و روایت معروف به آن كه در زمان پیامبر اكرم (ص ) واقع شده است

و در كتاب كافی از ابی بصیر روایت كرده است كه گفت : از امام صادق (علیه السلام ) پرسیدم آن چه زنی است كه دیگر برای شوهرش حلال نیست تا آنكه شوهری دیگر كند؟ فرمود: زنی است كه شوهرش او را طلاق دهد، بعد رجوع كند و بار دوم طلاقش دهد و باز رجوع كند، و سپس بار سوم طلاق دهد، اینجا است كه دیگر برای شوهرش حلال نیست ، تا آنكه شوهری دیگر كند و آن شوهر شیرینی و عسیله جماع او را بچشد.

مولف : كلمه (عسیله ) به معنای جماع است ، در صحاح گفته : در جماع ، عسیله است . یعنی لذتی است كه تشبیه به عسل شده ،

و اگر (های ) تصغیر در آخرش آورده اند برای این است كه عسل غالبا مونث استعمال می شود، بعضی هم گفته اند برای این است كه هاء نامبرده بر یك قطعه از عسل دلالت كند همچنانكه وقتی می خواهند یك تكه طلا را نام ببرند می گویند: ذهبه ، این بود گفتار صاحب صحاح .

و در اینكه امام فرمود: (و عسیله او را بچشد) اقتباسی از كلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) شده كه در داستان مردی به نام رفاعه فرمود: (لا حتی تذوقی عسیلته و یذوق عسیلتك )، و داستان وی چنین بود: در تفسیر الدر المنثور از بزاز و طبرانی و بیهقی روایت آمده كه رفاعه بن سموآل همسرش را طلاق داد، همسرش خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) رسید و عرضه داشت : یا رسول اللّه عبد الرحمان با من ازدواج كرده ولی با او نیست مگر چیزی مثل این (و اشاره كرد به رشته ای از جامه اش )، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) جوابش را نداد، و او هم چنان تكرار كرد تا آنكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: به نظرم می خواهی دوباره به همسری رفاعه برگردی ؟ نه ، ممكن نیست مگر بعد از آنكه تو عسیله او را بچشی و او عسیله تو را بچشد.

مولف : این روایت از روایات معروف است ، جمع كثیری از صاحبان صحاح و غیر ایشان از اهل سنت نیز آن را نقل كرده اند، و بعضی از محدثین شیعه ، نیز هر چند الفاظ آن مختلف نقل شده ، لیكن بیشتر نقل ها مشتمل بر جمله نامبرده است .

عقل متعه در محلل شدن كافی نیست

و در تهذیب از امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده كه در باره متعه سؤ ال شد كه آیا عقد متعه هم در محلل شدن كافی است یا حتما باید عقد دائم باشد؟ فرمود: نه ، كافی نیست ، برای اینكه خدای تعالی در آیه شریفه (فان طلقها فلا تحل له حتی تنكح زوجا غیره ، فان طلقها فلا جناح علیهما ان یتراجعا)، می فرماید اگر شوهر دوم كه در حقیقت محلل است او را طلاق داد آنگاه شوهر اول می تواند با او ازدواج كند، و در متعه طلاق نیست .

و نیز در همان كتاب از محمد بن مضارب روایت شده كه گفت : از حضرت رضا (علیه السلام ) پرسید: آیا مرد خواجه هم محلل می شود؟ فرمود: نه و در تفسیر قمی در ذیل آیه : (و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن ... و لاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا...) می گوید: امام (علیه السلام ) فرمود وقتی طلاقش داد دیگر نمی تواند به او برگردد مگر آنكه آنچه را كه گرفته برگرداند.

و در كتاب فقیه از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: برای مرد شایسته نیست كه همسرش را طلاق بدهد و دوباره رجوع كند، در حالی كه احتیاجی به او نداشته باشد، و آنگاه دوباره طلاقش دهد، چون این ضرری است كه خدای عزوجل از آن نهی فرموده ، مگر اینكه در رجوعش بنای نگهداری از او داشته باشد.

و تفسیر عیاشی در ذیل جمله : (ولا تتخذوا آیات اللّه هزوا...) از عمرو بن جمیع و او بدون ذكر سند از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت كرده كه در حدیثی فرمود: و كسی كه از این امت قرآن بخواند و داخل آتش دوزخ شود از آنهائی است كه آیات خدا رابه مسخره گرفته است .

دو روایت در شاءن نزول آیه (فلا تعضلوهن ان ینكحن ازواجهن ).

و در صحیح بخاری در ذیل آیه : (و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن ...) آمده كه خواهر معقل بن یسار از شوهرش طلاق گرفت ، و شوهرش در عده وی رجوع نكرد، تا از عده در آمد، بعدا خواستگاریش كرد، ولی معقل نمی پذیرفت پس این آیه در موردش نازل گردید: (فلا تعضلوهن ان ینكحن ازواجهن ).

مولف : در تفسیر الدر المنثور این حدیث را از او و از عده ای از صاحبان صحاح از قبیل نسائی و ابن ماجه و ترمذی و ابی داود و غیر ایشان نقل كرده است .

و نیز در تفسیر الدر المنثور، از سدی روایت آمده كه گفت : آیه نامبرده در شان جابر بن عبداللّه انصاری نازل شده ، او دختر عمویی داشت كه شوهرش طلاقش داد، و با اینكه عده اش تمام شده بود می خواست رجوع كند جابر جلوگیری می كرد و می گفت تو دختر عموی ما را طلاق داده ای دوباره می خواهی با او ازدواج كنی ؟ و خود آن زن علاقمند به شوهرش بود، این آیه نازل شد كه چرا از ازدواج زنان جلوگیری می كنید.

مولف : برادر و پسر عمو بنابر مذهب ائمه اهل بیت ، ولایتی نسبت به خواهر و دختر عمو ندارند، بنابراین اگر مسلم بگیریم كه یكی از دو روایت بالا درست است ، و آیه درباره منع معقل و یا جابر نازل شده ، قهرا باید بگوئیم نهی در آن نه در مقام تحدید كردن ولایت است ، و نه جعل حكمی وضعی ، بلكه فقط می خواهد ارشاد كند به اینكه مانع شدن از اینكه زن و شوهری دوباره به هم برگردند عمل زشتی است ، و یا اگر در مقام بیان حكم تكلیفی باشد می خواهد كراهت و یا حرمت تكلیفی این عمل را برساند حال این عمل چه از ناحیه برادر و یا پسر عمو باشد، و چه از ناحیه بیگانه .

مترجم : در فقه شیعه و سنی این مسئله مورد اختلاف است كه آیا برادر ولایتی نسبت به ازدواج خواهر دارد یا خیر، ابو حنیفه و شافعی در یك قولش و نیز مالك قائل به ولایت شده اند، و شیعه قائل به این است كه ولایت ندارد، چون دلیلی بر آن نیست .

روایاتی در باره شیر دادن به فرزند و احكام آن

و در تفسیر عیاشی در ذیل آیه : (و الوالدات یرضعن اولادهن ...) از امام صادق روایت آمده كه این آیه را تلاوت كرد، سپس فرمود: فرزند، مادام كه شیر می خورد متعلق به پدر و مادر است ، و هر دو بالسویه با فرزندشان مرتبطند، ولی همینكه از شیر گرفته شد پدر از مادر و بستگان وی به او نزدیكتر و سزاوارتر است ، و اگر پدر، زنی را پیدا كند كه با روزی چهار درهم او را شیر بدهد، و مادر گفت من پنج درهم می گیرم ، پدر قانونا می تواند فرزند را از همسرش بگیرد، و به دایه بدهد، لیكن این عمل اخلاقا درست نیست ، و نوعی اجبار و خشونت نسبت به فرزند است ، و او را در دامن مادرش باقی گذاشتن به لطف و مهربانی و مدارا نزدیك است .

و نیز در همان كتاب و از همان جناب روایت آورده كه در ذیل جمله (لا تضار والده بولدها...) فرمود: بسیار اتفاق می افتاد كه زن هنگام جماع ، دست رد به سینه شوهر می زد، و می گفت می ترسم حامله شوم ، با اینكه من بچه دار هستم ، و چه بسا می شد كه شوهر از جماع خودداری می كرد و می گفت می ترسم حامله شوی و دختر آوری ، و من مبتلا به كشتن وی شوم ، و لذا در اسلام خدای تعالی نهی كرد از اینكه مرد موجب زیان زن گردد و یا زن باعث ضرر مرد شود.

و نیز در همان كتاب از امام باقر و یا امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل جمله (و علی الوارث مثل ذلك ) فرمود: منظور خرج است ، اگر شوهر در همین ایام از دنیا برود نفقه زن مطلقه اش را باید ورثه او بدهند.

و نیز در همان كتاب از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در معنای همین جمله فرمود: وارث هم مانند خود متوفی نباید زن مطلقه را آزار دهد، مثلا بگوید نمی گذارم بچه اش به دیدنش برود، و زن مطلقه هم وارث را نباید آزار دهد، مثلا اگر ورثه چیزی نزد او دارند از دادنش مضایقه نكند، و ورثه نباید بر آن كودك سخت بگیرند.

باز در كافی از حماد، از امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده كه فرمود: بعد از فطام دیگر رضاعی نیست ، می گوید : پرسیدم فدایت شوم فطام چیست ؟ فرمود: حولین - دو سال شیرخوارگی - كه خداوند فرموده است .

مولف : اینكه امام كلمه (حولین ) را در جواب آورده خواسته است كه عبارت آیه را حكایت كرده باشد، و به همین جهت فرمود: آن حولین كه خدا فرموده و گرنه فطام به معنای از شیر گرفتن است .

و در تفسیر الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف و ابن عدی از جابر بن عبد اللّه روایت كرده اند كه گفت ، رسول خدا فرمود: بعد از حلم (رسیدن به حد بلوغ ) دیگر یتیمی باقی نمی ماند، یعنی وقتی طفل یتیم به حد بلوغ رسید دیگر مشمول احكام خاص یتیمان نیست .

آنچه در اسلام حكم سلبی و یا عدم صحت و عدم اعتبار بر آن بار شده است

و نیز فرمود: بعد از فصال دیگر رضاعی نیست ، یعنی بعد از دو سال دیگر نباید طفل را شیر داد.

و نیز فرمود: سكوت از روز تا به شب در اسلام نیست (و این خود نوعی روزه بود كه از صبح تا به شب سكوت كنند).

و باز فرمود: وصال در روزه نیست ، یعنی دو شبانه روز یا بیشتر روزه یكسره مشروع نیست ، و هیچ نذری در معصیت نیست ، و هیچ نفقه ای در معصیت نیست ، اگر كسی كه نفقه اش بر مسلمان واجب است از مسلمان بخواهد كه خرج شرابش را هم بدهد، بر مسلمان واجب نیست اینگونه مخارج را بپردازد، و هیچ سوگندی در قطع رحم معتبر و واجب الوفاء نیست ، و هیچ كس حق ندارد هنگام ضعف اسلام ، بعد از آنكه خدا هجرت به سرزمین های اسلام را واجب كرده در سرزمین های كفر سكونت اختیار كند، و هیچ كس حق ندارد هنگام قدرت اسلام و فتح و پیروزی مسلمین به جائیكه اسلام در آنجا ضعیف است هجرت كند، و هیچ سوگندی كه بین زن و شوهر خورده می شود واجب الوفاء نیست ، و نه بین فرزند با پدرش و نه بین برده با مالكش ، و هیچ طلاقی قبل از نكاح معتبر نیست ، و هیچگونه آزادی ای قبل از مالك شدن ، بر برده صحیح نیست .

و در تفسیر عیاشی از ابی بكر حضرمی از امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده كه فرمود: وقتی آیه شریفه : (والذین یتوفون منكم و یذرون ازواجا یتربصن بانفسهن اربعه اشهر و عشرا) نازل شد،

زنان شروع كردند به بگو مگوی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) كه : ما نمی توانیم چهار ماه و ده روز صبر كنیم ، حضرت به ایشان فرمود: در جاهلیت وقتی یكی از شما شوهرش می مرد مدفوع شتری می گرفت و پشت سر خود می انداخت ، و بعد از مرگ شوهر خود، در پرده می نشست تا درست یك سال بگذرد، آن وقت در مثل همان روز آن مدفوع را بر می داشت و می سائید و به چشم خود سرمه می كرد، و آنگاه شوهر می گرفت حالا چطور شده كه در برابر چهار ماه و ده روز كه حكم خداست نمی توانید صبر كنید؟.

روایاتی راجع به عده زن مطلقه و شوهر مرده

و در تهذیب از امام باقر (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: در تمامی اقسام نكاح ، وقتی شوهر می میرد بر زن واجب است كه چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، چه عقد دائم باشد و چه متعه و چه ملكیت ، و آن زن چه آزاد باشد و چه كنیز.

و در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : بحضورش عرضه داشتم : فدایت شوم چطور شد كه عده زن مطلقه ، سه حیض و یا سه ماه شد، و عده زن شوهر مرده چهار ماه و ده روز؟ فرمود: اما سه حیض مطلقه برای این بود كه رحم وی از فرزند استبراء شود، و معلوم گردد كه از شوهرش حامله نیست ، چون درست است كه زن حامله هم ممكن است حیض ببیند، اما ممكن نیست سه ماه پشت سر هم حیض شود، و اگر حیض شود معلوم می گردد كه حامله نیست .

و اما عده زن شوهر مرده ، از این رو چهار ماه و ده روز شد كه : خدای تعالی یك جا به نفع زن حكم كرده ، و در جای دیگر به نفع مرد، به ضرر زن حكم نموده است تا در مساله ایلاء رعایت عدالت شده باشد، كه شوهر به منظور اذیت و ضرر رساندن به زن سوگند می خورد كه تا ابد با او نزدیكی نكند، خدای تعالی به نفع زن (ابد) را محدود به چهار ماه كرده ، و فرموده : (للذین یولون من نسائهم تربص اربعه اشهر)، در نتیجه هرگز برای هیچ مردی جائز نیست كه بیش از چهار ماه زن خود را معطل كند، چون خدای تعالی كه خالق زنان است می داند منتهی صبر زنان در دوری از مردان چهار ماه است ، و جای دیگر به ضرر او حكم كرده ، چون به او دستور داده كه هر گاه شوهرش فوت كرد، چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، پس در عده وفات همان را از او گرفته كه در مساله ایلاء به او داده است ، و از شوهرش هم همان را در ایلاء گرفته كه در هنگام مرگش به او داده است .

مولف : این معنا از حضرت رضا و حضرت هادی (علیه السلام ) نیز به طرقی دیگر نقل شده است .

روایاتی در باره آیه (و لا حناح علیكم ان ...) و موردی كه بر پرداخت نصف مهر برمرد واجب می شود

و در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه (و لا جناح علیكم ان طلقتم النساء...) فرمود: هرگاه مرد قبل از وطی همسرش او را طلاق دهد نصف مهرش را باید بدهد، و اگر همه را داده نصف آن را پس می گیرد و اگر اصلا مهریه ای برایش معین نكرده به خوبی و خوشی و رعایت اینكه عمل پسندیده ای باید انجام دهد چیزی به او بدهد، آنكه توانگر است به قدر توانش ، و آنهم كه فقیر است به قدر توانائی خود، و چنین مطلقه ای عده ندارد، می تواند در همان ساعت شوهر كند.

و در كتاب كافی از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه درباره مردی كه زنش را قبل از وطی طلاق داده فرموده است : بر عهده او است كه نصف مهرش را بدهد البته در صورتی كه مهری برایش معین كرده باشد، و اگر معین نكرده ، باید نصف مهریه ای را كه معمولا برای چنان زنی معین می كنند بدهد (مهر المثل ).

مولف : در این روایت جمله متاع بمعروف در آیه شریفه تفسیر شده است .

و در كتاب كافی و تهذیب و تفسیر عیاشی و غیر آنها از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر جمله : (الّذی بیده عقده النكاح )، روایاتی آمده كه فرمودند: منظور از ولی ، دختر و پسر است ، كه با ولایتی كه نسبت به آنان داشتند بین آن دو ازدواج برقرار كردند، با همان ولایت می توانند از گرفتن نصف مهر صرف نظر كنند.

مولف : روایات در این باب بسیار است ، و در بعضی از روایات وارده ، از طرق اهل سنت و جماعت ، از رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و علی (علیه السلام ) آمده كه فرموده اند: تنها شوهر است كه اختیار نكاح به دست اوست .

مترجم : در نتیجه ، و بنابراین روایات ، معنای آیه چنین می شود كه چنین زنانی ، نصف مهر می برند، مگر آنكه به شوهران ببخشند، و یا شوهر آن نصف دیگر را ببخشد و پس نگیرد.

مراد از (صلوة وسطی ) در (حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی )

و در كافی و فقیه و تفسیر عیاشی و قمی در ذیل آیه شریفه (حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی ...) به طرق بسیاری از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده كه فرمودند: منظور ازصلوة وسطی ، نماز ظهر است .

مولف : این معنا از ائمه اهل بیت در روایاتیكه از ایشان نقل شده به كلمه واحد آمده است ، و بین روایات ائمه ، هیچ اختلافی دیده نمی شود، بله ، در بعضی از آنها آمده است كه منظور از آن نماز جمعه است ولی چیزی كه هست اینكه : از همانها نیز استفاده می شود كه ظهر و جمعه را یك نوع گرفته اند، و عبارت از نماز نیمه روز كه در جمعه به صورتی و در غیر جمعه به صورتی دیگر خوانده می شود دانسته اند، نه اینكه مانند نماز صبح و ظهر دو نوع نماز و مربوط به دو وقت باشد، همچنانكه این معنا در كافی و تفسیر عیاشی از زراره از امام باقر (علیه السلام ) آمده و عبارت روایت كافی چنین است :خدای تعالی فرموده : (حافظوا علی الصلوات و الصلوه الوسطی )، و منظور از نماز وسطی نماز ظهر است ، یعنی اولین نمازی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) خواند، كه از دو جهت وسطی نامیده شده ، یكی از این جهت كه درست در وسط روز خوانده می شود و دوم اینكه ، بین نماز صبح كه اول روز است ، و نماز عصر كه اواخر روز است قرار دارد.

آنگاه فرمود: این آیه وقتی نازل شد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) در سفر بود و در سفر در ركعت دوم قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر (غیر سفر) به همان حال باقی گذاشت ، و برای شخص مقیم و غیر مسافر دو ركعت دیگر اضافه كرد، و همین دو ركعت اضافی ظهر را در روز جمعه به خاطر دو خطبه ای كه در نماز جمعه واجب است ، و نیز برای اینكه باید آن دو خطبه را امام بخواند از نماز ظهر روز جمعه برداشت ، از این جهت كسی كه ظهر جمعه ، نماز را بدون جماعت بخواند، باید مانند روزهای دیگر چهار ركعت بخواند...

و این روایت بطوری كه ملاحظه می كنید ظهر و جمعه را یك نماز دانسته و حكم می كند به اینكه هر دو نماز وسطی هستند، ولی بیشتر این روایات سندهایشان از وسط بریده است ، بعضی هم كه سندش تمام است متن آن خالی از تشویش واضطراب نیست ، مانند همین روایت كافی كه از یك طرف می گوید در نماز ظهر قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر به همان حال گذاشت .

و از طرف دیگر می گوید: برای شخص مقیم دو ركعت دیگر اضافه كرد، به اینكه حضری هم مقیم است ، و باید چهار ركعت نماز بخواند، از همه اینها گذشته اصلا انطباق روایات بر آیه شریفه واضح نیست ، و خدا می داند.

و در تفسیر الدر المنثور است كه احمد و ابن منیع و نسائی و ابن جریر و شاشی و ضیاء همگی از طریق زبرقان روایت كرده اند كه جمعی از قریش نشسته بودند كه زید بن ثابت از كنارشان رد شد، دو جوان را نزدش فرستادند تا از وی معنای صلات وسطی را بپرسند.

زید گفت : نماز ظهر است . دو جوان برگشتند و نزد اسامة بن زید شده و از او پرسیدند،او هم گفت : نماز ظهر است ، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) در هجیر مشغول نماز بود و به جز یك صف و دو صف با او نبودند، مردم مشغول گفتگو و معامله شاءن بودند، و به همین جهت این آیه نازل شد كه :

(حافظوا علی الصلوات و الصلوه الوسطی و قوموا لله قانتین )، به دنبال نزول آیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود مردمی كه در هنگام نماز مشغول گفتگو و معامله بودند، یا اینكه از این عمل خود دست بر می دارند و یا آنكه خانه هایشان را آتش می زنم .

اقوال مفسرین در تفسیر صلاة وسطی مختلف است

مولف : این شاءن نزول از زید بن ثابت و غیر از او به طرق دیگری روایت شده است و خواننده باید توجه داشته باشد كه اقوال مفسرین در تفسیر صلات وسطی مختلف است و بیشتر اختلافشان ناشی از اختلافی است كه در روایات قوم است ، در نتیجه یكی گفته : نماز صبح است ، و آن را از علی (علیه السلام ) و از بعضی صحابه نقل كرده اند، و بعضی گفته اند: نماز ظهر است و آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) و از عده ای از صحابه نقل كرده اند جمعی گفته اند: نماز عصر است و آن را باز به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) و جمعی از صحابه نسبت داده اند، و سیوطی در الدرالمنثور نزدیك به پنجاه و چند روایت بر طبق این نسبت آورده ، بعضی دیگر گفته اند: نماز مغرب است ، بعضی گفته اند: صلات وسطی در بین همه نمازها نامعلوم است ، همچنانكه شب قدر در بین شب ها نامعلوم است ، و بر طبق گفته خود، روایاتی از صحابه آورده اند، بعضی هم گفته اند : نماز عشاء است ، و بعضی آن را نماز جمعه دانسته اند.

و در مجمع البیان در تفسیر جمله : (و قوموا لله قانتین )، می گوید: قنوت به معنای دعا كردن در نماز و به حال ایستاده است ، و همین معنا از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است .

مولف : این مطلب از بعضی صحابه نیز نقل شده است .

و در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه در معنای جمله نامبرده فرمود: منظور این است كه انسان نسبت به نمازش اهتمام بورزد، و بر اوقات آن محافظت كند، و خلاصه هیچ كار دیگری ، او را در نماز مشغول نسازد.

روایاتی در ارتباط با آیه (فرجالا او ركبانا...) و نماز خوف

مولف : خواننده متوجه است كه منافاتی میان این دو روایت نیست .

و در كافی از امام صادق (علیه السلام ) در ذیل جمله : (فرجالا او ركبانا...) روایت كرده كه فرمود: این در وقتی است كه از درنده یا دزد بترسد، كه در حال راه رفتن و دویدن بعد ازتكبیر به جای ركوع و سجود اشاره می كند.

و در فقیه از همان جناب روایت آورده كه درباره نماز (زحف ) (جنگ ) فرمود: عبارت است از تكبیر و تهلیل و تسبیح و دیگر هیچ ، آنگاه این آیه را تلاوت كردند.

و نیز در همان كتاب از همان جناب روایت آورده كه فرمود: اگر در سرزمین هولناكی واقع شدی و ترسیدی كه دزدی و یا درنده ای به تو حمله ور شود، نماز واجب خود را می توانی بالای مركب بخوانی .

و باز در همان كتاب از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: كسی كه از دزدان راه ترس دارد، بر بالای مركبش نماز را می خواند، و برای ركوع و سجده اش اشاره می كند.

مولف : روایات در این معانی بسیار زیاد است .

و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر روایت كرده كه گفت : از آن جناب از این كلام خدا پرسیدم كه می فرماید: (و الّذین یتوفّون منكم و یذرون ازواجا وصیّة لازواجهم متاعا الی الحول غیر اخراج )، فرمود: حكم این آیه كه می فرماید: خرجی یك سال همسر را باید وصیت كرد، نسخ شده ، پرسیدم : جریان چگونه بوده است ؟ فرمود: قرار این بود كه هرگاه مردی از دنیا رفت نخست از اصل مالش خرجی یك سال همسر و یا همسرانش را جدا بر می داشتند، و دیگر به ایشان ارث نمی دادند ولی آیه ای كه هشت یك مال را برای زن بچه دار و چهار یك مال را برای زنی كه شوهرش بچه ندارد، ارث معین كرده این آیه را نسخ كرد، و بعد از آن اگر خرجی زن را بدهند به حساب ارث او می دهند.

و نیز در همان كتاب از معاویه بن عمار روایت كرده كه گفت : از آن جناب از كلام خدای عزوجل پرسیدم كه می فرماید: (والذین یتوفّون منكم ...)، فرمود: این آیه به وسیله آیه تربص چهار ماه و ده روز و نیز به وسیله آیه میراث نسخ شده است .

مترجم : معنای نسخ شدن آن به وسیله آیه میراث روشن شد، و اما نسخ شدنش به وسیله آیه عده وفات برای این است كه آیه مورد بحث مشتمل بر دو چیز بود، یكی همان كه ، خرجی یك سال را از مال شوهر می برد، دوم اینكه ، در مدت یك سال از خانه شوهر بیرون نمی رود، و اگر رفت خرجی یك سال را به او نمی دهند، آیه ، عده وفات را می گوید كه زن تنها چهار ماه و ده روز از شوهر كردن خودداری می كند.

و دركتاب كافی و تفسیر عیاشی آمده ، كه شخصی از امام صادق (علیه السلام ) سؤ ال كرد مردی كه زنش را طلاق داده ، آیا باید چیزی از مال به او بدهد؟ فرمود بله ، مگر آن مرد دوست نمی دارد از نیكوكاران باشد، مگر نمی خواهد از پرهیزكاران باشد؟!.

بحث علمی

بحث علمی (پیرامون زن ، حقوق و شخصیت و موقعیت اجتماعی او از نظر اسلام و دیگرملل مذاهب ).

از آنجائی كه قانونگذار قوانین اسلام ، خدای تعالی است همه می دانیم كه اساس قوانینش (مانند قوانین بشری ) بر پایه تجارب نیست ، كه قانونی را وضع كند و بعد از مدتی به نواقص آن پی برده ناگزیر لغوش ‍ كند، بلكه اساس آن مصالح و مفاسد واقعی بشر است ، چون خدا به آن مصالح و مفاسد آگاه است ، لیكن به حكم تعرف الاشیاء باضدادها، ما برای درك ارزش قوانین الهی چه بسا نیازمند باشیم به اینكه در احكام و قوانین و رسوم دائر در میان امتهای گذشته و حاضر تامل و دقت كنیم .

از سوی دیگر پیرامون سعادت انسانی بحث كنیم ، و به دست آوریم كه به راستی سعادت واقعی بشر در چیست ؟، و آنگاه نتیجه این دو بررسی را با یكدیگر تطبیق كنیم تا ارزش قوانین اسلام و مذاهب و مسلك های اقوام و ملتهای دیگر را به دست آوریم ، و روح زنده آن را در بین ارواح آن قوانین متمایز ببینیم ، و اصلا مراجعه به تواریخ ملل و سیر در آنها و بررسی خصائل و مذاهب ملل عصر حاضر برای همین است كه به قدر و منزلت اسلام پی ببریم ، نه اینكه احتمال می دهیم در اقوال گذشته و معاصر، قانون بهتر و كاملتری هست و می خواهیم به جستجوی آن برخیزیم .

و به همین منظور مساله را از چند نقطه نظر مورد بحث قرار می دهیم .

1 - اینكه زن در اسلام چه هویتی دارد؟ و هویت زن را با هویت مرد مقایسه كنیم .

2 - زن در نظر اسلام چه ارزش و موقعیتی در اجتماع دارد، تا معلوم كنیم تاءثر زن در زندگی بشریت تا چه حد است ؟.

3 - اینكه : در اسلام چه حقوق و احكامی برای زن تشریع شده است ؟.

4 - تشریع آن احكام و قوانین بر چه پایه ای بوده است .

و همانطور كه گفتیم برای روشن تر شدن بحث ناگزیریم آنچه را كه تاریخ از زندگی زن در قبل از اسلام ضبط كرده پیش بكشیم ، و در آن نظری بكنیم ، ببینیم اقوام قبل از اسلام و اقوام غیر مسلمان بعد از اسلام تا عصر حاضر چه اقوام متمدن و چه عقب افتاده ، با زن چه معامله ای می كردند؟ و معلوم است كه بررسی تاریخی این مساله بطور كامل از گنجایش این كتاب بیرون است ، ناگزیر شمه ای از تاریخ را از نظر می گذرانیم و می گذریم .

زندگی زن در ملت های عقب مانده

زندگی زن در ملت های عقب مانده

زندگی زن در امتها و قبائل وحشی ، از قبیل ساكنین افریقا و استرالیا و جزائر مسكون در اقیانوسیه و امریكای قدیم و غیر اینها نسبت به زندگی مردان نظیر زندگی حیوانات اهلی بود، آن نظری كه مردان نسبت به حیوانات اهلی داشتند همان نظر را نسبت به زن داشتند، و به زنان با همان دید می نگریستند.

به این معنا كه انسان به خاطر طبع استخدامی كه در او هست همانطور كه این معنا را حق خود می شمرد، كه مالك گاو و گوسفند و شتر و سایر حیوانات اهلی خود باشد، و در آن حیوانات هر نوع تصرفی كه می خواهد بكند، و در هر حاجتی كه برایش پیش می آید به كار ببندد، از مو و كرك و گوشت و استخوان و خون و پوست و شیر آن استفاده كند، و به همین منظور برای حیوان طویله می ساخت ، و حفظش ‍ می كرد، و نر و ماده آنها را به هم می كشانید تا از نتائج آنها هم استفاده كند، بار خود را به پشت آنها می گذاشت ، و در كار شخم زمین و كوبیدن خرمن و شكار، آنها رابه كار می گرفت ، و به طرق مختلف برای كارهای دیگر، كه نمی توان شمرد، حیوانات را استخدام می كرد.

و این حیوانات بی زبان از بهره های زندگی و آنچه كه دلهایشان آرزو می كرد از خوردنی و نوشیدنی و مسكن و جفت گیری و استراحت آن مقدار را دارابودند كه مالكش در اختیارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختیار حیوانات می گذاشت كه مزاحم و منافی با اغراضش نباشد، او این حیوانات را تسخیر كرد، تا به زندگی او سود رساند، نه اینكه مزاحم زندگی او باشد.

و به همین جهت بسیار می شد كه بهره كشی از آن زبان بسته ها، مستلزم رفتاری می شد كه از نظر خود آن حیوانات بسیار ظالمانه بود، و اگر حیوان زبان می داشت وخودش ناظر در سرنوشت خود بود فریادش از این زورگوئی های عجیب بلند می شد، چه بسیار حیوانی كه بدون داشتن هیچ جرمی مظلوم واقع می شد، و چه بسیار حیوان ستم كشی كه از ظلم صاحبش به استغاثه در می آمد و امروز هم در می آید، و كسی نیست كه به دادش برسد، و چه بسیار ستمكاری كه بدون هیچ مانعی به ظلم خود ادامة می دهد، چه ب سیار حیواناتی كه بدون داشتن هیچگونه استحقاق ، زندگی لذت بخشی دارند، و تنها به خاطر اینكه سگ خوش قواره ای است از كاخ ها و بهترین ماشین ها و بهترین غذاها برخوردار باشند، و فلان اسب فقط به خاطر اینكه نژاد خوبی دارد در ناز و نعمت بسر برده و در مساله تخم گیری از او استفاده كنند.

و بر عكس چه بسیار حیواناتی كه بدون هیچ تقصیری ، در سخت ترین شرایط زندگی كنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصاری ، دائما در زحمت و سختی باشند.

حیوان برای خودش هیچ حقی از حقوق زندگی ندارد، و در سایه حقوقی كه صاحبش برای خودش قائل است زندگی می كند، اگر كسی پای سگی و یا اسبی را بشكند از این نظر تعقیب نمی شود كه چرا حیوان بی زبان را آزردی ، و حق او را پایمال ساختی ؟، بلكه از این نظر تعقیب می شود كه چرا به صاحب حیوان ضرر رساندی ، و حیوان قیمتی او را از قیمت انداختی ، همه اینها برای این است كه انسان ، زندگی و هستی حیوانات را دنباله رو زندگی خود و فرع هستی خود می داند، و ارزش جایگاه آنها را طفیلی ارزش وجودی خود می شمارد.

در این امت ها و قبائل زندگی زنان نیز در نظر مردان چنین زندگی یی بود، یعنی مردان زندگی زنان را پیرو زندگی خود می دانستند، و معتقد بودند كه زنان برای خاطر مردان خلق شده اند، و بطور اجمال و سربسته و بدون اینكه فكر كنند چه می گویند، می گفتند: هستی و وجود زنان و زندگیشان تابع هستی و زندگی مردان است ، و عینا مانند حیوانات هیچ استقلالی در زندگی و هیچ حقی ندارند و زن ، مادام كه شوهر نكرده تحت سرپرستی و ولایت پدر است ، و بعد از ازدواج تحت ولایت شوهر است ، آن هم ولایت بدون قید و شرط و بدون حد ومرز.

در این امتها مرد می توانست زن خود را به هر كس كه بخواهد بفروشد، و یا ببخشد و یا او را مانند یك كالا قرض دهد تا از او كام بگیرند، بچه دار شوند، یابه خدمت بگیرند و یا بهره هائی دیگر بكشند، و مرد حق داشت او را تنبیه و مجازات كند، كتك بزند، زندان كند، و حتی به قتل برساند، و یا او را گرسنه و تشنه رها كند، حال او بمیرد یا زنده بماند، و نیز حق داشت او را مخصوصا در مواقع قحطی و یا جشن ها مانند گوسفند چاق بكشد، و گوشتش را بخورد، و آنچه را كه از مال مربوط به زن بود، مال خودش می دانست ، حق زن را هم ، حق خود می شمرد، مخصوصا از جهت دادوستد و سایر معاملاتی كه پیش می آمد خود را صاحب اختیار می دانست .

و بر زن لازم بود كه از مرد (پدرش باشد یا شوهرش ) در آنچه امر و دستور می دادند كوركورانه اطاعت كند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود كه امور خانه و اولاد و تمامی مایحتاج زندگی مرد را در خانه فراهم نماید، و باز به عهده او بود كه حتی سخت ترین كارها را تحمل كند، بارهای سنگین را به دوش بكشد، گل كاری و امثال این كارها را بكند، و در قسمت حرفه و صنعت پست ترین حرفه را بپذیرد.

و این رفتار عجیب ، در بین بعضی از قبائل به حدی رسیده بود كه وقتی یك زن حامله بچه خود را به دنیا می آورد بلافاصله باید دامن به كمر بزند و به كارهای خانه بپردازد. در حالیكه شوهرش با نداشتن هیچ كسالتی خودرا به بیماری بزند، و در رختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستاری او بپردازد،اینها كلیاتی بود از حقوقی كه زن در جامعه عقب مانده داشت ، و از بهره هائی كه از زندگی اش می برد، كه البته اهل هر قرن از قرنها بربریت و وحشیگری و خصلت ها وخصوصیتهای مخصوص به خود داشته ، سنت ها و آداب قومی با اختلاف عادات موروثیشان و اختلاف مناطق زندگی و جوی كه بر آن زندگی احاطه داشت ، مختلف می شد كه هركس به كتب تاءلیف شده در این باب مراجعه كند، از آن عادات و رسوم آگاه می شود.

زندگی زن در امتهای پیشرفته قبل از اسلام

زندگی زن در ملت های متمدن قبل از اسلام

منظور ما از امتهای متمدن و پیشرفته آن روز، آن امت هائی است كه تحت رسوم ملی و عادات محفوظ و موروثی زندگی می كرده اند بدون اینكه رسوم و عاداتشان مستند به كتابی یا مجلس قانونی باشد، مانند مردم چین و هند و مصر قدیم و ایران و نظائر اینها.

آنچه در این باب در بین تمامی این امتها مشترك بوده ، این بود كه زن در نظر این اقوام هیچگونه استقلال و حریت و آزادی نداشته ، نه در اراده اش و نه در اعمالش ، بلكه در همه شؤ ون زندگی اش تحت قیمومت و سرپرستی و ولایت بوده ، هیچ كاری را از پیش خود منجز و قطعی نمی كرده ، و حق مداخله در هیچ شانی از شؤ ون اجتماعی را نداشته است (نه در حكومت ، نه درقضاوت ، و نه در هیچ شانی دیگر).

حال ببینیم با نداشتن هیچ حقی از حقوق ، چه وظائفی به عهده داشته است ؟ اولا تمامی آن وظائفی كه به عهده مرد بوده به عهده او نیز بوده است ، حتی كسب كردن و زراعت و هیزم شكنی و غیر آن ، و ثانیا علاوه بر آن كارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده ، و نیز موظف بود كه از مرد در آنچه می گوید و می خواهد اطاعت كند. البته زن در اینگونه اقوام ، زندگی مرفه تری نسبت به اقوام غیر متمدن داشته است ، چون اینان دیگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمی دادند زنی را بكشند، و گوشتشان را بخورند، و بطور كلی از مالكیت محرومشان نمی دانستند، بلكه زن فی الجمله می توانست مالك باشد، مثلا ارث ببرد، و اختیار ازدواج داشته باشد، گو اینكه ملكیت واختیاراتش در اینگونه موارد هم ، به استقلال خود او نبود.

در این جوامع مرد می توانست زنان متعدد بگیرد، بدون اینكه حد معینی داشته باشد، و می توانست هر یك از آنان را كه دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش می توانست بدون فاصله ، زن بگیرد، ولی زن بعد از مرگ شوهرش نمی توانست شوهر كند، و از معاشرت با دیگران در خارج منزل ، غالبا ممنوع بود.

و برای هر یك از این امت ها بر حسب اقتضای مناطق و اوضاع خاص به خود، احكام و رسوم خاصی بود، مثلا امتیاز طبقاتی كه در ایران وجود داشت چه بسا باعث می شد زنان از طبقه بالا حق مداخله در ملك و حكومت و حتی رسیدن به سلطنت و امثال آن را داشته باشند، و یابتوانند با محرم خود چون پسر و برادر ازدواج كنند، ولی دیگران كه در طبقه پائین اجتماع بودند چنین حقی را نداشته باشند.

و مثلا در چین از آنجا كه ازدواج نوعی خودفروشی و مملوكیت بود، و زن در این معامله خود را یكباره می فروخت ، قهرا دیگر معقول نبود كه اختیارات یك زن ایرانی را داشته باشد، و همینطور هم بود یك زن چینی از ارث محروم بود، و حق آن را نداشت كه با مردان و حتی با پسران خود سر یك سفره بنشیند، و مردان می توانستند دو نفری و یا چند نفری یك زن بگیرند، و در بهره گیری از او، و استفاده از كار او با هم شریك باشند، آن وقت اگر بچه دار می شد غالبا فرزند از آن مردی بود كه كودك به او بیشتر شباهت داشت .

و مثلا در هند، از آنجائی كه معتقد بودند زن پیر و مرد و مانند یكی از اعضای بدن او است دیگر معقول نبود كه بعد از شوهر، ازدواج برای او حلال و مشروع باشد، بلكه تا ابد باید بی شوهر زندگی كند و بلكه اصلا نباید زنده بماند، چون گفتیم زن را به منزله عضوی از شوهر می دانستند، و در نتیجه همانطور كه بر حسب رسوم خود مردگان را می سوزاندند، زن زنده را هم با شوهر مرده اش آتش می زدند، و یا اگر زمانی زنده می ماندند، در كمال ذلت و خواری زندگی می كردند.

زنان هند قدیم در ای ام حیض ، نجس و پلید بودند، و دوری كردن از آنان لازم بود، و حتی لباسهایشان وهر چیزی كه با دست یا جای دیگر بدنشان تماس می گرفت ، نجس و خبیث بود.

و می توان وضع زنان در این امتها را اینطور خلاصه كرد كه : نه انسان بودند و نه حیوان ،بلكه برزخی بین این دو موجود به حساب می آمدند، به این معنا كه از زن ، به عنوا ن یك انسان متوسط و ضعیف استفاده می كردند، انسانی كه هیچگونه حقی ندارد، مگر اینكه به انسانهای دیگر در امور زندگی كمك كند، مثل فرزند صغیر كه حد وسطی است بین حیوان و انسان كامل ، به سایر انسانها كمك می كند، اما خودش ‍ مستقلا حقی ندارد، و تحت سرپرستی و ولایت پدر یا سایر اولیای خویش است ، بله بین فرزند صغیرو زن ، این فرق بود كه فرزند بعد از بلوغش از تحت سرپرستی خارج می شد، ولی زن تا ابد تحت سرپرستی دیگران بود.

زن در میان كلدانیان ، آشوریان ، رومیان و یونانیان قدیم

موقعیت زن در بین كلدانیان ، آشوریان ، رومیان و یونانیان قدیم

امت هائی كه تاكنون نام بردیم ، امت هایی بودند كه بیشتر آداب و رسوم شان بر اساس اقتضاء منطقه و عادات موروثی و امثال آن بود، و ظاهرا به هیچ كتاب و قانونی تكیه نداشت ، در این میان امت هائی از قبیل كلدانیان و رومیان و یونانیان هستند كه تحت سیطره قانون و یا كتاب هستند.

اما كلده و آشور، كه قوانین (حامورابی ) در آن حكومت می كرد، به حكم آن قوانین ، زن را تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم می دانستند. و نیز به حكم آن شریعت ، زن نه در اراده اش استقلال داشت و نه در عمل ، حتی اگر زن از شوهرش در امور معاشرت اطاعت نمی كرد و یا عملی را مستقلا انجام می داد، مرد می توانست او را از خانه بیرون كرده ، و یا زنی دیگر بگیرد، و بعد از آن حق داشت با او معامله یك برده را بكند، و اگر در تدبیر امور خانه اشتباهی می نمود مثلا اسراف می كرد، شوهر می توانست شكایتش را نزد قاضی ببرد، و بعد از آنكه جرم او اثبات شد، او را در آب غرق كند.

و اما روم ، كه از قدیمی ترین امتهائی است كه قوانین مدنی وضع كرده است ، اولین باری كه دست به وضع قانون زد، حدود چهار صد سال قبل از میلاد بود كه به تدریج ، در صدد تكمیل آن برآمد، و این قانون ، نوعی استقلال به خانه داده ، كه در آن چهار دیواری دستورات سرپرست خانه واجب الاجراء است ، و این سرپرست یا شوهر است و یا پدر فرزندان كه نوعی ربوبیت و سرپرستی نسبت به اهل خانه دارد، و اهل خانه باید او را بپرستند، همانطور كه خود او در كودكی پدران گذشته خود را كه قبل از او تاسیس خانواده كردند می پرستید، و این سرپرست اختیار تام دارد، و اراده او در تمامی آنچه كه می خواهد و به آن امر می كند نسبت به اهل خانه اش یعنی زنان و فرزندان نافذ و معتبر است ، حتی اگر صلاح بداند كه فلان زن و یا فلان فرزند باید كشته شود، باید بدون چون و چرا اطاعتش می كردند، و كسی نبود كه با وی مخالفت كند.

و زنان خانه یعنی همسر و دختر و خواهر وضع بدتری نسبت به مردان و حتی پسران داشتند، با اینكه مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولی زنان اصولا جزء جامعه نبودند، و در نتیجه به شكایت آنها گوش نمی دادند، و هیچ معامله ای از ایشان معتبر و نافذ نمی شد، و مداخله در امور اجتماعی به هیچ وجه از آنان صحیح نبود، ولی مردان خانه ، یعنی اولاد ذكور و برادران سرپرست و حتی پسر خوانده ها (چون در آن روزها پسرخواندگی در میان رومیان و همچنین یونانیان و ایرانیان و اعراب معمول بوده ) می توانستند با اجازه سرپرست مستقل شوند، و همه امور زندگی خود را اداره كنند.

زنان در روم قدیم جزء اعضای اصلی خانه و خانواده نبودند، خانواده را تنها مردان تشكیل می دادند، زنان تابع خانواده بودند، درنتیجه قرابت اجتماعی رسمی كه مؤ ثر در مساله توارث و امثال آنست ، مختص در بین مردان بود (مردان بودند كه از یكدیگر ارث می بردند، و یا مثلا شجره دودمانشان به وسیله ایشان حفظ می شد) و اما زنان نه در بین خود خویشاوندی (خواهری و دختر عموئی و غیره ) داشتند، و نه در بین خود و مردان ، حتی بین زن و شوهر خویشاوندی نبود، بین پسر با مادرش و بین خواهر و برادرش و بین دختر و پدرش ارتباط خویشاوندی كه باعث توارث شود نبود.

بلكه تنها قرابت طبیعی (كه باعث اتصال زن و مردی به هم و تولد فرزندی از آن دومی شد) وجود داشت ، و بسا می شد كه همین نبودن قرابت رسمی مجوز آن می شد كه با محارم یكدیگر ازدواج كنند، و سرپرست خانه ، كه ولی همه دختران و زنان خانه بود، با دختر خود ازدواج كند، چون ولی دختر و سرپرست او بود همه رقم اختیاری در او داشت .

و سخن كوتاه اینكه در اجتماع خانواده ، وجود زن در نظر رومیان وجودی طفیلی ، و زندگیش تابع زندگی مردان بود، زمام زندگی و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، كه یا پدرش باشد اگر پدری در خانه بود، و یا همسرش اگر در خانه كسی به نام همسر باشد، و یا مردی دیگر غیر آن دو، و سرپرست خانه هر كاری می خواست با او می كرد، و هر حكمی كه دلش می خواست می راند.

چه بسا می شد كه او را می فروخت ، و یا به دیگران می بخشید، و یا برای كام گیری به دیگران قرض می داد، و چه بسا به جای حقی كه باید بپردازد (مثلا قرض یا مالیات ) خواهر یا دخترش را در اختیار صاحب حق می گذاشت ، و چه بسا او را با كتك و حتی كشتن مجازات می كرد، تدبیر مال زنان نیز بدست مردان بود، هر چند كه آن مال مهریه ای باشد كه با ازدواج بدست آورده ، و یا با اذن ولی خود كسب كرده باشد، ارث را كه گفتیم نداشت و از آن محروم بود، و اختیار ازدواج كردن دختر و زن به دست پدر و یا یكی از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم كه به دست شوهر بود و... آری این بود وضع زن در روم .

و اما یونان ، وضع زن در آنجا و اصولا وضع به وجود آمدن خانواده و ربوبیت و سر پرستی خانواده ، نزدیك همان وضع روم بود.

یعنی قوام و ركن اجتماع مدنی و همچنین اجتماع خانوادگی نزد آنان ، مردان بودند، و زنان تابع و طفیلی مردان به حساب می آمدند، و به همین جهت زن در اراده و در افعال خود استقلال نداشت ، بلكه تحت ولایت و سرپرستی مرد بود.

لیكن همه این اقوام ، در حقیقت قوانین خود را، خودشان نقض كردند، برای این كه اگر برای زن استقلالی قائل نبودند، باید همه جا قائل نباشند، یعنی همانطوری كه یك كودك نه در منافعش مستقل است و نه در جرائمش ، باید در مورد زنان نیز ا ینطور حكم می كردند كه اگر در اراده و اعمالشان آنجا كه مثلا می خواهند چیزی بخرند ویا بفروشند مستقل نیستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند، یعنی اگر كار خلافی كردند، نباید خودشان جریمه شوند، و یا شكنجه گردند، بلكه باید ولی و سرپرستشان جریمه بپردازد.

ولی همانطور كه گفتیم ، این اقوام ، طفیلی بودن زن را فقط در طرف منافعشان حكم می كردند، اگر كار نیكی می كردند پاداش آنها به كیسه سرپرست آنها می رفت و اما اگر كار بدی می كردند، خودشان شكنجه می شدند.

و این خود عینا یكی از شواهد و بلكه از دلایلی است كه دلالت می كند بر اینكه در تمامی این قوانین زن را به این نظر كه موجودی است ضعیف و جزئی است از اجتماع ، اما جزئی ناتوان و محتاج به قیم ، مورد توجه قرار ندادند، بلكه به این دید به او نگاه كرده اند كه موجودی است مضر، و مانند میكروبی است كه مزاج اجتماع را تباه می كند، و صحت آن را سلب می نماید، چیزی كه هست می دیدند كه اجتماع حاجت حیاتی و ضروری به این میكروب دارد، زیرا اگر زن نباشد نسل بشر باقی نمی ماند، لذا می گفتند: چاره ای نیست جز اینكه باید به شاءن وی اعتنا كنیم و وبال امر او را به عهده بگیریم .

پس اگر جرمی و خیانتی كرد باید خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر كار نیكی كرد و سودی رسانید مردان از آن بهره مند شوند، و برای ایمنی از شرش نباید هیچگاه آزادش گذاشت ، كه هر كاری خواست بكند، عینا مانند یك دشمن نیرومندی كه در جنگ شكست خورده باشد و او را اسیر گرفته باشند، مادام كه زنده است باید مقهور و زیر دست باشد، اگر كار بدی كند شكنجه می شود، و اگر كار نیكی كند تشكر و تقدیر از او به عمل نمی آید.

و همینكه دیدید می گفتند كه قوام اجتماع به وجود مردان است ، باعث شد كه معتقد شوند به اینكه اولاد حقیقی انسان ، فرزندان پسر می باشند، و بقای نسل به بقای پسران است ، (و اگر كسی فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقیقت بلا عقب و اجاق كور است )، و همین اعتقاد منشا پیدایش عمل تبنی (فرزندگیری ) شد، یعنی باعث آن شد كه اشخاص بی پسر، پسر دیگری را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود كنند، و تمامی آثار فرزند واقعی را در مورد او هم مترتب سازند، برای اینكه می گفتند خانه ای كه در آن فرزند پسر نیست محكوم به ویرانی و نسل صاحب خانه محكوم به انقراض است ، لذا ناچار می شدند بچه های پسر دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با اینكه می دانستند این فرزند خوانده ، فرزند دیگران است و از نسل دیگران آمده ، مع ذلك فرزند قانونی خود به حساب می آوردند، و به او ارث می دادند و از او ارث می بردند، و تمامی آثار فرزند صلبی را در مورد او مترتب و جاری می كردند.

و وقتی مردی از این اقوام یقین می كرد كه عقیم است و هرگز بچه دار نمی شود، دست به دامن یكی از نزدیكان خود از قبیل : برادر و برادر زاده می شد، و او رابه بستر همسر خود می برد تا با او جماع كند، و از این جماع فرزندی حاصل شده ، واو آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقی بماند.

مساله ازدواج و طلاق نیز در یونان و روم نزدیك به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجات جائز بود، اما در یونان اگر زن از یكی بیشتر می شد یكی از آن زنان ، زن قانونی و رسمی بود و بقیه غیر رسمی .

وضع زن در عرب و محیط زندگی عرب ،

(آن محیطی كه قرآن در آن نازل شد)

وضع زن در عرب و محیط زندگی اعراب

عرب از همان زمانهای قدیم در شبه جزیره عربستان زندگی می كرد، سرزمینی بی آب و علف و خشك و سوزان ، و بیشتر سكنه این سرزمین ، از قبائل صحرانشین و دور از تمدن بودند، و زندگیشان با غارت و شبیخون ، اداره می شد، عرب از یك سو، یعنی از طرف شمال شرقی به ایران و از طرف شمال به روم واز ناحیه جنوب به شهرهای حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همین جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بین آن رسوم ، احیانا اثری از عادات روم و ایران و هند و مصر قدیم هم دیده می شد.

عرب برای زن نه استقلالی در زندگی قائل بود و نه حرمت و شرافتی ، بله حرمتی كه قائل بود برای بیت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نمی بردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدی معین ، جائز بود، همچنانكه در یهود نیز چنین است ، و همچنین در مساله طلاق برای زن اختیاری قائل نبود، و دختران را زنده به گور می كرد، اولین قبیله ای كه دست به چنین جنایتی زد، قبیله بنوتمیم بود، و به خاطر پیشامدی بود كه در آن قبیله رخ داد، و آن این بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عده ای از دخترانشان اسیر شدند كه داستانشان معروف است ، و از شدت خشم تصمیم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن كنند و این رسم ناپسند به تدریج در قبائل دیگر عرب نیز معمول گردید، و عرب هرگاه دختری برایش متولد می شد به فال بد گرفته و داشتن چنین فرزندی را ننگ می دانست بطوری كه قرآن می فرماید:

(یتواری من القوم من سوء ما بشّربه )، یعنی پدر دختر از شنیدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان می كرد و بر عكس هر چه بیشتر دارای پسر می شد (هر چند پسر خوانده ) خوشحال تر می گردید، و حتی بچه زن شوهرداری را كه با او زنا كرده بود، به خود ملحق می كرد و چه بسا اتفاق می افتاد كه سران قوم و زورمندان ، بر سر یك پسری كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع می كردند، و هر یك آن پسر را برای خود ادعا می نمودند.

البته از بعضی خانواده های عرب این رفتار هم سرزده ، كه به زنان و مخصوصا دختران خود در امر ازدواج استقلال داده ، و رعایت رضایت و انتخاب خود او را كرده باشند، كه این رفتار از عرب ، شبیه همان عادتی است كه گفتیم در اشراف ایرانیان معمول بود، و خود یكی از آثار امتیاز طبقاتی در جامعه است .

و به هر حال رفتاری كه عرب با زنان داشت ، تركیبی بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش ، ندادن استقلال به زنان در حقوق ، و شركت ندادن آنان در امور اجتماعی از قبیل حكومت و جنگ و مساله ازدواج و اختیار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را از ایران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوام بربری و وحشی اقتباس كرده بودند، پس محرومیت زنان عرب از مزایای زندگی مستند به تقدیس و پرستش رئیس خانه نبود، بلكه از باب غلبه قوی و استخدام ضعیف بود.

و اما مساله (پرستش ) در بین عرب اینچنین بود كه همه اقوام عرب (چه مردان و چه زنان ) بت می پرستیدند، و عقائدی كه درباره بت داشتند شبیه همان عقائدی است كه صابئین در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چیزی كه هست بت های عرب بر حسب اختلافی كه قبائل در هواها و خواسته ها داشتند مختلف می شد، ستارگان و ملائكه (كه به زعم ایشان دختران خدا هستند) را می پرستیدند و از ملائكه و ستاره صورت هایی در ذهن ترسیم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمه هائی می ساختند، كه یا از سنگ بود و یا از چوب ، و هواها و افكار مختلفشان به آنجا رسید كه قبیله بنی حنیفه بطوری كه از ایشان نقل شده بتی از (خرما)، (كشك )، (روغن )، (آرد) و... درست كرده و سالها آن را می پرستیدند و آنگاه دچار قحطی شده و خدای خود را خوردند!. شاعری در این زمینه چنین گفت :

اكلت حنیفة ربها---- زمن التقحم و المجاعة

لم یحذروا من ربهم ---- سوء العواقب و التباعة

قبیله بنی حنیفه در قحطی و از گرسنگی پروردگار خود را خوردند ونه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت این كار پروا نمودند!!

و بسا می شد كه مدتی سنگی را می پرستیدند، اما آنگاه كه به سنگ زیبائی می رسیدند سنگ اول را دور انداخته و دومی را برای خدائی بر می گزیدند، و اگر چیزی پیدا نمی كردند برای پرستش مقداری خاك جمع نموده و گوسفند شیردهی می آوردند و شیرش را روی آن خاك می دوشیدند، و از آن گل بتی می ساختند و بلا فاصله به دور همان بت ، طواف می كردند!

و زنان محرومیت و تیره بختی هائی كه در این جوامع داشتند در دل و فكر آنان ضعفی ایجاد كرد، و این ضعف فكری اوهام و خرافات عجیب و غریبی در مورد حوادث و وقایع مختلف در آنان پدید آورد، كه كتب تاریخی این خرافات و اوهام را ضبط كرده است .

و این بود خلاصه ای از احوال زن در مجتمع انسانی در ادوار مختلف قبل از اسلام ، و در عصر ظهور اسلام .

نتایجی كه از آنچه گفته شد به دست می آید

همانطور كه در اول بحث وعده داده بودیم ، تمامی سعی خود را در اختصار گوئی بكار بردیم ، و از همه آنچه كه گفتیم ، چند نتیجه به دست می آید:

اول اینكه : بشر در آن دوران درباره زن دو طرز تفكر داشت ، یكی اینكه زن را انسانی در سطح حیوانات بی زبان می دانست ، و دیگر اینكه او را انسانی پست و ضعیف در انسانیت می پنداشت ، انسانی كه مردان ، یعنی انسان های كامل در صورت آزادی او از شر و فسادش ایمن نیستند، و به همین جهت باید همیشه در قید تبعیت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادی و حریتی در زندگی خود كسب كنند، نظریه اول با سیره اقوام وحشی و نظریه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسب تر است .

دوم اینكه : بشر قبل از اسلام نسبت به زن از نظر وضع اجتماعی نیز دو نوع طرز تفكر داشت ، بعضی از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانی می دانستند، و معتقد بودند زن جزء این هیكل تركیب یافته از افراد نیست ، بلكه از شرایط زندگی او است ، شرایطی كه بشر بی نیاز از آن نمی باشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چاره ای ندارد، و بعضی دیگر معتقد بودند زن مانند اسیری است كه به بردگی گرفته می شود، و از پیروان اجتماع غالب است ، و اجتماعی كه او را اسیر كرده ، از نیروی كار اومی كند، و از ضربه زدنش هم جلوگیری می نماید.

سوم اینكه : محرومیت زن در این جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامی حقوقی كه ممكن بود از آن بهره مند شود، محروم می دانستند، مگر به آن مقداری كه بهره مندی زن در حقیقت به سود مردان بود، كه قیم زنان بودند.

چهارم اینكه : اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوی بر ضعیف و به عبارت دیگر هر معامله ای كه با زنان می كردند بر اساس قریحه استخدام و بهره كشی بود، این روش امت های غیر متمدن بود، و اما امت های متمدن علاوه بر آنچه كه گفته شد این طرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانی است ضعیف الخلقه ، كه توانائی آن را ندارد كه در امور خود مستقل باشد، و نیز موجودی است خطرناك كه بشر از شر و فساد او ایمن نیست و چه بسا كه این طرز تفكرها در اثر اختلاط امت ها و زمان ها در یكدیگر اثر گذاشته باشند.

اسلام چه تحولی در امر زن پدید آورد؟

تحولی كه اسلام در امر زن پدید آورد

سراسر دنیا عقائدی را كه شرح دادیم ، همچنان درباره زن داشت ، و رفتارهائی كه گفتیم معمول می داشت ، و زن را در شكنجه گاه ذلت و پستی زندانی كرده بود، بطوری كه ضعف و ذلت ، یك طبیعت ثانوی برای زن شده و گوشت و استخوانش با این طبیعت می روئید، و با این طبیعت به دنیا می آمد و می مرد، و كلمات زن و ضعف و خواری و پستی نه تنها در نظر مردان ، بلكه در نظر خود زنان نیز مثل واژه های مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اینكه در معانی متفاوتی وضع شده بودند، و این خود امری عجیب است ، كه چگونه در اثر تلقین و شستشوی مغزی فهم آدمی واژگونه و معكوس می گردد، و تو خواننده عزیز اگر به فرهنگ محلی امت ها مراجعه كنی ، هیچ امتی را نخواهی یافت ، نه امتهای وحشی و نه امتهای متمدن كه مثل هائی ساری و جاری درباره ضعف زنان و خواری آنان ، در آن فره نگ وجود نداشته باشد، بلكه به هر یك از این فرهنگ ها مراجعه كنی ، خواهی دید كه با همه اختلافاتی كه در اصل زبان و سیاق ها و لحن های آن هست ، انواعی از استفاده و كنایه و تشبیه مربوط به كلمه زن خواهی یافت ، و خواهی دید كه مرد ترسو و یا ضعیف و یا بی عرضه و یا خواری طلب و یا ذلت پذیر و یا تن به ذلت ده را زن می نامند، مثل این شعر عرب كه می گوید:

و ما ادری و لیت اخال ادری ----اقوم آل حصن ام نساء

نمی دانم و ایكاش می دانستم كه آل حصن مردانند و یا زنان ، و صدها هزار از اینگونه مثلهای شعری و نثری رادر هر لغتی خواهی یافت .

و این به تنهائی برای اهل تحقیق كافی است كه بفهمد جامعه بشری قبل از اسلام چه طرز تفكری درباره زن داشته است ، و دیگر حاجت ندارد به اینكه سیره نویسان و كتب تاریخی فصل جداگانه و یا كتابی مختص به دادن آماری از عقائد امتها و ملتها در مورد زنان نوشته باشند، برای اینكه خصال روحی و جهات وجودی هر امت و ملتی در لغت و آداب آن امت و ملت تجلی می كند.

و در هیچ تاریخ و نوشته ای قدیمی چیزی كه حكایت از احترام و اعتنا بشان زن كند، نخواهی یافت ،مگر مختصری در تورات و در وصایای عیسی بن مریم (علیهماالسلام ) كه باید به زنان مهربانی كرد و تسهیلاتی برای آنان فراهم نمود.

و اما اسلام یعنی آن دینی كه قرآن برای تاءسیس آن نازل گردیده ، در حق زن نظریه ای ابداع كرده كه از روزی كه جنس بشر پا به عرضه دنیا گذاشت تا آن روز چنین طرز تفكری در مورد زن نداشت ، اسلام در این نظریه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آنطور كه هست و بر آن اساسی كه آفریده شده ، به جهان معرفی كرد، اساسی كه به دست بشر منهدم شده و آثارش نیز محو گشته بود.

اسلام عقائد و آرائی كه مردم درباره زن داشتند و رفتاری كه عملا با زن می كردند را بی اعتبار نموده و خط بطلان برآنها كشید.

هویت زن در اسلام

و اما هویت زن در اسلام : اسلام بیان می كند كه زن نیز مانند مرد انسان است ، و هر انسانی چه مرد و چه زن فردی است از انسان كه در ماده و عنصر پیدایش او دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته اند، و هیچ یك از این دو نفر بر دیگری برتری ندارد، مگر به تقوا، همچنانكه كتاب آسمانی خود می فرماید: (یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی ، و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عند اللّه اتقیكم ).

بطوری كه ملاحظه می كنید قرآن كریم هر انسانی را موجودی گرفته شده و تاءلیف یافته از دو نفر انسان نر و ماده می داند، كه هر دو بطور متساوی ماده وجود و تكون او هستند، و انسان پدید آمده (چه مرد باشد و چه زن ) مجموع ماده ای است كه از آن دو فرد گرفته شده است .

قرآن كریم در معرفی زن مانند آن شاعر نفرمود: (و انما امهات الناس اوعیة )، و مانند آن دیگری نفرمود:

بنونا بنوا ابناءنا و بناتنا---- بنوهن ابناء الرجال الاباعد

بلكه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقی تاءلیف یافته از زن و مرد معرفی كرد، در نتیجه تمامی افراد بشرامثال یكدیگرند، و بیانی تمام تر و رساتر از این بیان نیست ، و بعد از بیان این عدم تفاوت ، تنها ملاك برتری را تقوا قرار داد.

از نظر اسلام مرد و زن از نظر خلقت برابرند

و نیز در جای دیگر فرمود: (انی لا اضیع عمل عامل منكم من ذكر او انثی ، بعضكم من بعض )، در این آیه تصریح فرموده كه كوشش و عمل هیچكس نزد خدا ضایع نمی شود، و این معنا را تعلیل كرده به اینكه چون بعضی از بعض دیگر هستید،

و صریحا نتیجه آیه قبلی كه می فرمود: (انا خلقناكم من ذكر و انثی ...) را بیان می كند، و آن این است كه مرد و زن هر دو از یك نوع هستند، و هیچ فرقی در اصل خلقت و بنیاد وجود ندارند.

آنگاه همین معنا را هم توضیح می دهد به اینكه عمل هیچ یك از این دو صنف نزد خدا ضایع و باطل نمی شود، و عمل كسی به دیگری عاید نمی گردد، مگر اینكه خود شخص عمل خود را باطل كند. و به بانگ بلند اعلام می دارد: (كل نفس بما كسبت رهینه )، نه مثل مردم قبل از اسلام كه می گفتند: (گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نیك شاءن و منافع وجودشان مال مردان است !) و ما انشاء اللّه به زودی توضیح بیشتری در این باره خواهیم داد.

ملاك برتری از نظر اسلام تقوی و پرهیزگاری است

پس وقتی به حكم این آیات ، عمل هر یك از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش ) به حساب خود او نوشته می شود، و هیچ مزیتی جز با تقوا برای كسی نیست ، و با در نظر داشتن اینكه یكی از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ایمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم ) است ، پس یك زنی كه درجه ای از درجات بالای ایمان را دارد، و یا سرشار از علم است ، و یا عقلی پخته و وزین دارد، و یا سهم بیشتری از فضائل اخلاقی را دارا می باشد، چنین زنی در اسلام ذاتا گرامی تر و از حیث درجه بلندتر از مردی است كه هم طراز او نیست ، حال آن مرد هر كه می خواهد باشد، پس هیچ كرامت و مزیتی نیست ، مگر تنها به تقوا و فضیلت .

و در معنای آیه قبلی بلكه روشن تر از آن آیه زیراست ، كه می فرماید: (من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤ من فلنحیینه حیوة طیبة ، و لنجزینهم اجره باحسن ما كانوا یعملون ).

و نیز آیه زیر است كه می فرماید: (ومن عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤ من فاولئك یدخلون الجنه ، یرزقون فیها بغیرحساب ).

و نیز آیه زیر است كه می فرماید: (و من یعمل من الصالحات من ذكر او انثی و هو مؤ من فاولئك یدخلون الجنة ، و لا یظلمون نقیرا)

نكوهش عرب جاهلیت در قرآن به جهت بی اعتنایی به امر زنان

علاوه بر این آیات كه صریحا تساوی بین زن و مرد را اعلام می كند، آیات دیگری هست كه صریحا بی اعتنائی به امر زنان را نكوهش نموده ، از آن جمله می فرماید: (و اذا بشر احدهم بالانثی ظل وجهه مسودا و هو كظیم ، یتواری من القوم من سوء ما بشر به ، ایمسكه علی هون ام یدسه فی التراب ، الا ساء ما یحكمون ).

و اینكه می فرماید خود را از شرمساری از مردم پنهان می كند، برای این است كه ولادت دختر را برای پدر ننگ می دانستند، و منشا عمده این طرز تفكر این بود كه مردان در چنین مواقعی تصور می كردند كه این دختر به زودی بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازیچه جوانان قرار خواهد گرفت ، و این خود نوعی غلبه مرد بر زن است ، آن هم در یك امر جنسی كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است ، در نتیجه ، ننگ زبان زد شدنش به ریش پدر و خاندان او می چسبد.

همین طرز تفكر، عرب جاهلیت را واداشت تا دختران بی گناه خود را زنده زنده دفن كنند. سبب دیگر قضیه را كه علت اولی این انحراف فكری بود در گذشته خواندید، و خدای تعالی در نكوهش از این عمل نكوهیده ،كرده و فرمود: (واذا المووده سئلت ، بای ذنب قتلت ).

از بقایای اینگونه خرافات بعداز ظهور اسلام نیز در بین مسلمانان ماند، و نسل به نسل از یكدیگر ارث بردند، وتاكنون نتوانسته اند لكه ننگ این خرافات را از صفحه دل بشویند، به شهادت اینكه می بینیم اگر زن و مردی با یكدیگر زنا كنند، ننگ زنا در دامن زن تا ابد می ماند، هر چند كه توبه هم كرده باشد، ولی دامن مرد ننگین نمی شود، هر چند كه توبه هم نكرده باشد، با این كه اسلام این عمل نكوهیده را هم برای زن ننگ می داند، و هم برای مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت می داند و هم این را، هم به او صد تازیانه می زند و هم به این .

و اما وزن و موقعیت اجتماعی زن در اسلام

و زن و موقعیت اجتماعی زن در اسلام

اسلام بین زن و مرد از نظر تدبیر شؤ ون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در این تدبیر، تساوی برقرار كرده ، علتش هم این است كه همانطور كه مرد می خواهد بخورد و بنوشد و بپوشد، و سایر حوائجی كه در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به دست آورد، زن نیز همینطور است ، و لذا قرآن كریم می فرماید: (بعضكم من بعض ).

پس همانطور كه مرد می تواند خودش در سرنوشت خویش تصمیم بگیرد و خودش مستقلا عمل كند و نتیجه عمل خود را مالك شود، همچنین زن چنین حقی را دارد بدون هیچ تفاوت : (لها ما كسبت و علیها ما اكتسبت ). پس زن و مرد در آنچه كه اسلام آن را حق می داند برابرند، و به حكم آیه : (و یحق اللّه الحق )، چیزی كه هست خدای تعالی در آفرینش زن دو خصلت قرار داده كه به آن دو خصلت ، زن از مرد امتیاز پیدامی كند.

دو خصلت ویژه در آفرینش زن

اول اینكه : زن را در مثل به منزله كشتزاری برای تكون و پیدایش نوع بشر قرار داده ، تا نوع بشر در داخل این صدف تكون یافته و نمو كند، تا به حد ولادت برسد، پس بقای نوع بشر بستگی به وجود زن دارد، و به همین جهت كه او كشتزار است مانند كشتزارهای دیگر احكامی مخصوص به خود دارد و با همان احكام از مرد ممتاز می شود.

دوم اینكه : از آنجا كه باید این موجود، جنس مخالف خود یعنی مرد را مجذوب خود كند، و مرد برای این كه نسل بشر باقی بماند به طرف او و ازدواج با او و تحمل مشقت های خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرینش ، خلقت زن را لطیف قرار داد، و برای اینكه زن مشقت بچه داری و رنج اداره منزل را تحمل كند، شعور و احساس او را لطیف و رقیق كرد، و همین دو خصوصیت ، كه یكی در جسم او است و دیگری در روح او، تاءثیری در وظائف اجتماعی محول به او دارد.

این بود مقام و موقعیت اجتماعی زن ، و با این بیان موقعیت اجتماعی مرد نیز معلوم می شود و نیز پیچیدگی و اشكالی كه در احكام مشترك بین آن دو و احكام مخصوص به هر یك از آن دو، در اسلام هست حل می گردد، همچنانكه قرآن كریم می فرماید: (و لا تتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم علی بعض ، للرجال نصیب مما اكتسبوا، و للنساء نصیب مما اكتسبن ، و اسئلوا اللّه من فضله ، ان اللّه كان بكل شی ء علیما)

و منظورش از این گفتار آنست كه اعمالی كه هر یك از زن و مرد به اجتماع خود هدیه می دهد باعث آن می شود كه به فضلی از خدا اختصاص یابد، بعضی از فضل های خدای تعالی فضل اختصاصی به یكی از این دو طائفه است ، بعضی مختص به مردان و بعضی دیگر مختص به زنان است .

مثلا مرد را از این نظر بر زن فضیلت و برتری داده كه سهم ارث او دو برابر زن است ، و زن را از این نظر بر مرد فضیلت داده كه خرج خانه را از گردن زن ساقط كرده است ، پس نه مرد باید آرزو كند كه ای كاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو كند كه ای كاش سهم ارث من برابر برادرم بود، ب عضی دیگر برتری را مربوط به عمل عامل كرده ، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلكه هر كس فلان قسم اعمال را كرد، به آن فضیلت ها می رسد (چه مرد و چه زن ) و هركس نكرد نمی رسد (باز چه مرد و چه زن ) و كسی نمی تواند آرزو كند كه ای كاش من هم فلان برتری را می داشتم ، مانند فضیلت ایمان و علم و عقل و سائر فضائلی كه دین آن را فضیلت می داند.

این قسم فضیلت فضلی است از خدا كه به هر كس بخواهد می دهد، و لذا در آخر آیه می فرماید: (و اسئلوا اللّه من فضله )، دلیل بر آنچه ذكر كردیم آیه شریفه : (الرجال قوامون ...) است ، به آن بیانی كه به زودی خواهد آمد.

احكام مختص و احكام مشترك زن و مرد در اسلام

و اما احكام مشترك بین زن و مرد و احكامی كه مختص به هر یك از این دو طائفه است :

در اسلام زن در تمامی احكام عبادی و حقوق اجتماعی شریك مرد است ، او نیز مانند مردان می تواند مستقل باشد،و هیچ فرقی با مردان ندارد (نه در ارث و نه در كسب و انجام معاملات ، و نه در تعلیم و تعلم ، و نه در به دست آوردن حقی كه از او سلب شده ، و نه در دفاع از حق خود و نه احكامی دیگر) مگر تنها در مواردی كه طبیعت خود زن اقتضا دارد كه با مرد فرق داشته باشد. و عمده آن موارد مساله عهده داری حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است (واما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در اموری چون مداوای آسیب دیدگان محروم نیست ) و نیز مساءله ارث است كه نصف سهم مردان ارث می برد، و یكی دیگر حجاب و پوشاندن مواضع زینت بدن خویش است ، و یكی اطاعت كردن از شوهر در هرخواسته ای است كه مربوط به تمتع و بهره بردن باشد.

و در مقابل ، این محرومیت هارا از این راه تلافی كرد كه نفقه را یعنی هزینه زندگی را به گردن پدر و یا شوهرش انداخته ، و بر شوهر واجب كرده كه نهایت درجه توانائی خود را در حمایت از همسرش به كار ببرد، و حق تربیت فرزند و پرستاری او را نیز به زن داده است . و این تسهیلات را هم برای او فراهم كرده كه : جان و ناموسش و حتی آبرویش را (از اینكه دنبال سرش حرف بزنند) تحت حمایت قرار داده ، و در ایام عادت حیض و ایام نفاس ، عبادت را از او ساقط كرده ، و برای او در همه حالات ، ارفاق لازم دانسته است .

پس ، از همه مطالب گذشته ، این معنا بدست آمد كه زن از جهت كسب علم ، بیش از علم به اصول معارف و فروع دین (یعنی احكام عبادات و قوانین جاریه در اجتماع ) وظیفه وجوبی دیگر ندارد، و از ناحیه عمل هم همان احكامی را دارد كه مردان دارند، به اضافه اینكه اطاعت از شوهرش نیز واجب است ، البته نه در هر چیزی كه او بگوید و بخواهد، بلكه تنها در مساءله مربوط به بهره های جنسی ، و اما تنظیم امور زندگی فردی یعنی رفتن به دنبال كار و كاسبی و صنعت ، و نیز در تنظیم امور خانه ، و نیز مداخله در مصالح اجتماعی و عمومی ، از قبیل دانشگاه رفتن و یا اشتغال به صنایع و حرفه های مفید برای عموم و نافع در اجتماعات ، با حفظ حدودی كه برایش معین شده ، هیچ یك بر زن واجب نیست .

و لازمه واجب نبودن این كارها این است كه وارد شدنش در هر یك از رشته های علمی و كسبی و تربیتی و امثال آن ، فضلی است كه خود نسبت به جامعه اش تفضل كرده ، و افتخاری است كه برای خود كسب نموده ، و اسلام هم این تفاخر را در بین زنان جایز دانسته است ، بر خلاف مردان كه جزدر حال جنگ نمی توانند تفاخر كنند، و از آن نهی شده اند.

این بود آنچه كه از بیانات گذشته ما به دست می آمد كه سنت نبوی هم آن است ، و اگر بحث ما بیش از حوصله این مقام طول نمی كشید، نمونه هائی از رفتار رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) با همسرش ‍ خدیجه (علیهاالسلام ) و دخترش فاطمه (علیهاالسلام ) و سایر زنانش و زنان امت خود و آنچه درباره زنان سفارش كرده ونیز شمه ای از طریقه ائمه اهل بیت (علیه السلام ) و زنانشان مانند زینب دختر علی (علیه السلام ) و فاطمه و سكینه دختر حسین (ع ) و غیر ایشان را نقل می كردیم ، و نیز پاره ای از كلماتی كه در مورد سفارش درباره زنان ، از ایشان رسیده می آوردیم ، و شاید در بحث های روایتی مربوط به آیات سوره نساء بعضی از آن روایات را بیاوریم انشاء اللّه ، خواننده محترم می تواند به جلدهای بعدی مراجعه كند.

حیات اجتماعی سعادتمندانه ، حیات منطبق با خلقت و فطرت است

و اما آن اساسی كه اسلام احكام نامبرده را بر آن اساس تشریع كرده ، همانا فطرت و آفرینش است ، و كیفیت این پایه گذاری در آنجا كه در باره مقام اجتماعی زن بحث می كردیم ، روشن شد، ولی در اینجا نیز توضیح بیشتری داده و میگوئیم : برای جامعه شناس و اهل بحث ، در مباحثی كه ارتباط با جامعه شناسی دارد، جای هیچ شكی نیست كه وظائف اجتماعی و تكالیف اعتباریی كه منشعب از آن وظائف می شود، سرانجام باید منتهی به طبیعت شود، چون این خصوصیت توان طبیعی انسان بود كه از همان آغاز خلقتش او را به تشكیل اجتماع نوعی هدایت كرد، به شهادت اینكه می بینیم هیچ زمانی نبوده كه نوع بشر، دارای چنین اجتماعی نوعی نبوده باشد، البته نمی خواهیم بگوئیم اجتماعی كه بشر طبق مقتضای طبیعتش تشكیل می داده ، همواره سالم هم بوده ، نه ، ممكن است عواملی آن اجتماع را از مجرای صحت و سلامت به سوی مجرای فساد كشانده باشد، همانطور كه ممكن است عواملی بدن طبیعی و سالم آدمی را از تمامیت طبیعی آن خارج نموده و به نقص در خلقت گرفتارش كند، و یا آن را از صحت طبیعی به در آورده و مبتلا به بیماری و آفتش سازد.

پس اجتماع با تمامی شؤ ون و جهاتش چه اینكه اجتماعی صالح وفاضل باشد و چه فاسد، بالاخره منتهی به طبیعت می شود، چیزی كه هست آن اجتماعی كه فاسد شده ، در مسیر زندگیش به عاملی برخورده است كه فاسدش كرده ، و نگذاشته به آثار خوب اجتماع برسد، (به خلاف اجتماع فاضل ).

پس این یك حقیقت است كه دانشمندان در مباحث اجتماعی خود یا تصریحا و یا بطور كنایه به آن اشاره كرده اند، و قبل از همه آنان كتاب خدای عزوجل با روشن ترین و واضح ترین بیان ، به آن اشاره كرده و فرموده : (الّذی اعطی كل شی ء خلقه ثم هدی ).

و نیز فرموده : (الّذی خلق فسوی ، و الّذی قدر فهدی ) و نیز فرموده : (و نفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقویها).

و آیات دیگر كه متعرض مساله قدر است .

پس تمامی موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگیش به سوی آن هدفی كه برای آن آفریده شده ، هدایت شده است ، و در خلقتش به هر جهاز و ابزاری هم كه در ر سیدن به آن هدف به آن جهاز و آلات نیازمند است مجهز گشته و زندگی با قوام و سعادتمندانه اش ، آن قسم زندگی ای است كه اعمال حیاتی آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق كامل و تمام داشته باشد و وظائف و تكالیفش در آخر منتهی به طبیعت شود، انتهائی درست و صحیح ، و این همان حقیقتی است كه آیه زیر بدان اشاره نموده و می فرماید: (فاقم وجهك للدین حنیفا، فطرت اللّه التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه ، ذلك الدین القیم )، رو به سوی دینی بیاور كه افراط و تفریطی از هیچ جهت ندارد، دینی كه بر طبق آفرینش تشریع شده ، آفرینشی كه انسان هم یك نوع از موجودات آن است ، انسانی كه خلقت او و فطرتش تبدیل پذیر نیست ، دین استوار هم ، چنین دینی است .

فطرت در مورد وظائف و حقوق اجتماعی افراد و عدالت بین آنان چه افتضائی دارد؟

حال ببینیم فطرت در وظائف و حقوق اجتماعی بین افراد چه میگوید، و چه اقتضائی دارد؟

با در نظر داشتن این معنا كه تمامی افراد انسان دارای فطرت بشری هستند، میگوئیم : آنچه فطرت اقتضاء دارد این است كه باید حقوق و وظائف یعنی گرفتنی ها و دادنی ها بین افراد انسان مساوی باشد، و اجازه نمی دهد یك طائفه از حقوق بیشتری برخوردار و طائفه ای دیگر از حقوق اولیه خود محروم باشد،لیكن مقتضای این تساوی در حقوق ، كه عدل اجتماعی به آن حكم می كند، این نیست كه تمامی مقامهای اجتماعی متعلق به تمامی افراد جامعه شود (و اصلا چنین چیزی امكان هم ندارد) چگونه ممكن است بچه ، در عین كودكیش و یك مرد سفیه نادان در عین نادانی خود، عهده دار كار كسی شود كه هم در كمال عقل است ، و هم تجربه ها در آن كار دارد،

و یا مثلا یك فرد عاجز و ضعیف عهده دار كار كسی شود كه تنها كسی از عهده اش بر می آید كه قوی و مقتدر باشد، حال این كار مربوط به هر كسی كه می خواهد باشد، برای اینكه تساوی بین صالح و غیر صالح ، افساد حال هر دو است ، هم صالح را تباه می كند و هم غیر صالح را.

بلكه آنچه عدالت اجتماعی اقتضا دارد و معنای تساوی را تفسیر می كند این است كه در اجتماع ، هر صاحب حقی به حق خود برسد، و هر كس به قدر وسعش پیش برود، نه بیش از آن ، پس تساوی بین افراد و بین طبقات تنها برای همین است كه هر صاحب حقی ، به حق خاص خود برسد، بدون اینكه حقی مزاحم حق دیگری شود، و یا به انگیره دشمنی و یا تحكم و زورگوئی یا هر انگیره دیگر به كلی مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است كه جمله : (ولهن مثل الّذی علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجه ...)، به آن بیانی كه گذشت ، به آن اشاره می كند، چون جمله نامبرده در عین اینكه اختلاف طبیعی بین زنان و مردان را می پذیرد، به تساوی حقوق آن دو نیز تصریح می كند.

معنای تساوی در مورد حقوق زن و مرد

از سوی دیگر مشترك بودن دو طائفه زن و مرد در اصول مواهب وجودی ، یعنی در داشتن اندیشه و اراده ، كه این دو، خود مولد اختیار هستند، اقتضا می كند كه زن نیز در آزادی فكر و اراده و در نتیجه در داشتن اختیار، شریك با مرد باشد، همانطور كه مرد در تصرف در جمیع شؤ ون حیات فردی و اجتماعی خود به جز آن مواردی كه ممنوع است ، استقلال دارد، زن نیز باید استقلال داشته باشد، اسلام هم كه دین فطری است این استقلال و آزادی را به كاملترین وجه به زن داده ، همچنانكه در بیانات سابق گذشت .

آری ، زن از بركت اسلام مستقل به نفس و متكی بر خویش گشت ، اراده و عمل او كه تا ظهور اسلام گره خورده به اراده مرد بود، از اراده و عمل مرد جدا شد، و از تحت ولایت و قیمومت مرد در آمد، و به مقامی رسید كه دنیای قبل از اسلام با همه قدمت خود و در همه ادوارش ، چنین مقامی به زن نداده بود، مقامی به زن داد كه در هیچ گوشه از هیچ صفحه تاریخ گذشته بشر چنین مقامی برای زن نخواهید یافت ، و اعلامیه ای در حقوق زن همانند اعلامیه قرآن كه می فرماید: (فلا جناح علیكم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف ...)، نخواهید جست .

لیكن این به آن معنا نیست كه هر چه از مرد خواسته اند از او هم خواسته باشند، در عین اینكه در زنان عواملی هست كه در مردان نیز هست ، زنان از جهتی دیگر با مردان اختلاف دارند.

(البته این جهت كه میگوئیم جهت نوعی است نه شخصی ، به این معنا كه متوسط از زنان در خصوصیات كمالی ، و ابزار تكامل بدنی عقب تر از متوسط مردان هستند).

سخن ساده تر اینكه : هر چند ممكن است ، یك یا دو نفر زن فوق العاده و همچنین یك یا دو نفر مرد عقب افتاده پیدا شود، ولی به شهادت علم فیزیولژی ، زنان متوسط از نظر دماغ (مغز) و قلب و شریانها و اعصاب و عضلات بدنی و وزن ، با مردان متوسط الحال تفاوت دارند، یعنی ضعیفتر هستند. و همین باعث شده است كه جسم زن لطیف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محكم تر باشد و احساسات لطیف از قبیل دوستی و رقت قلب و میل به جمال و زینت بر زن غالب تر و بیشتر از مرد باشد و در مقابل ، نیروی تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد، پس حیات زن ، حیاتی احساسی است ، همچنانكه حیات مرد، حیاتی تعقلی است .

و به خاطر همین اختلافی كه در زن و مرد هست ، اسلام در وظائف و تكالیف عمومی و اجتماعی كه قوامش با یكی از این دو چیز یعنی تعقل و احساس است ، بین زن و مرد فرق گذاشته ، آنچه ارتباطش به تعقل بیشتر از احساس است (از قبیل ولایت و قضا و جنگ ) را مختص به مردان كرد، و آنچه از وظائف كه ارتباطش بیشتر با احساس است تا تعقل مختص به زنان كرد، مانند پرورش اولاد و تربیت او و تدبیر منزل و امثال آن ،آنگاه مشقت بیشتر وظائف مرد را از این راه جبران كرده كه : سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معنای این در حقیقت آن است كه نخست سهم ارث هر دو را مساوی قرار داده باشد، بعدا ثلث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه ای كه مرد به زن می دهد).

و به عبارتی دیگر اگر ارث مرد و زن را هیجده تومان فرض كنیم ، به هر دو نه تومان داده و سپس سه تومان از آن را (كه ثلث سهم زن است ) از او گرفته و به مرد بدهیم ، سهم مرد دوازده تومان می شود، برای این كه زن از نصف این دوازده تومان هم سود می برد. در نتیجه ، برگشت این تقسیم به این می شود كه آنچه مال در دنیا هست دو ثلثش از آن مردان است ، هم ملكیت و هم عین آن ، و دو ثلث هم از آن زنان است ، كه یك ثلث آن را مالك هستند، و از یك ثلث دیگر كه گفتیم در دست مرد است ، سود می برند.

پس ، از آنچه كه گذشت روشن شد كه غالب مردان (نه كل آنان ) در امر تدبیر قوی ترند، و در نتیجه ، بیشتر تدبیر دنیا و یا به عبارت دیگر، تولید به دست مردان است ، و بیشتر سودها و بهره گیری و یا مصرف ، از آن زنان است ، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد، (و ما انشاء اللّه در ذیل آیات ارث توضیح بیشتری در این باره خواهیم داد)، اسلام علاوه بر آنچه كه گذشت تسهیلات و تخفیف هائی نسبت به زنان رعایت نموده ، كه بیان آن نیز گذشت .

عدم اجرای صحیح قانون به معنای نقص در قانونگذاری نیست

حال اگر بگوئی این همه ارفاق كه اسلام نسبت به زن كرده ، كار خوبی نبوده است ، برای اینكه همین ارفاقها زن را مفت خور و مصرفی بار می آورد، درست است كه مرد حاجت ضروری به زن دارد، و زن از لوازم حیات بشر است ، ولی برای رفع این حاجت لازم نیست كه زن ، یعنی نیمی از جمعیت بشر تخدیر شود و هزینه زندگیش به گردن نیمی دیگر بیفتد، چون چنین روشی همانطور كه گفتیم زن را انگل و كسل بار می آورد، و دیگر حاضر نیست سنگینی اعمال شاقه را تحمل كند، و در نتیجه موجودی پست و خوار بار می آید، و چنین موجودی به شهادت تجربه ، به درد تكامل اجتماعی نمی خورد.

در پاسخ میگوئیم : این اشكال ناشی از این است كه بین مسئله قانونگذاری و اجرای قانون ، خلط شده است ، وضع قوانینی كه اصلاحگر حال بشر باشد مسئله ای است ، و اجراء آن به روشی درست و صالح و بار آمدن مردم با تربیت شایسته ، امری دیگر، اسلام قانون صحیح و درستی دراین باره وضع كرده بود، و لیكن در مدت سیر گذشته اش (یعنی چهارده قرن )، گرفتار مجریان غیر صالح بود، اولیائی صالح و مجاهد نبود تا قوانین اسلام را بطور صحیح اجرای كنند، نتیجه اش هم این شد كه احكام اسلام تاءثر خود را از دست داد، و تربیت اسلامی (كه در صدر اسلام ، مردان و زنان نمونه و الگوئی بار آورد) متوقف شد، و بلكه به عقب برگشت .

این تجربه قطعی ، بهترین شاهد و روشنگر گفتار ما است ، كه قانون هر قدر هم صحیح باشد، مادام كه در اثر تبلیغ عملی و تربیت صالح در نفس مستقر نگردد و مردم با آن تربیت خوی نگیرند اثر خود را نمی بخشد، و مسلمین غیر از زمان كوتاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) و حكومت علی (علیه السلام ) از حكومته او اولیای خود كه دعوی دار ولایت و سرپرستی امور آنان بودند، هیچ تربیت صالحی كه علم و عمل در آن تواءم باشد ندیدند این معاویه است كه بعد از استقرار یافتن بر اریكه خلافت در منبر عراق ، خطابه ای ایراد می كند كه حاصلش این است كه من با شما نمی جنگیدم كه نماز بخوانید یا روزه بگیرید، خودتان میدانید، می خواهید بگیرید و می خواهید نگیرید، بلكه برای این با شما می جنگیدم كه بر شما حكومت كنم و به این هدف رسیدم .

و نیز سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس و سایر زمامداران كه دست كمی از معاویه نداشتند، و بطور قطع اگر نورانیت خود این دین نبود، و اگر نبود كه این دین به نور خدائی روشن شده ، كه هرگز خاموش ‍ نمی شود، هر چند كه كفار نخواهند، قرن ها قبل از این اسلام از بین رفته بود.

مترجم : كسی كه به قوانین اسلام در مورد زنان خرده می گیرد، باید دوره ای از ادوار گذشته اسلام را نشان دهد كه در آن دوره تمامی قوانین اسلامی اجرا شده باشد و مردم با خوی اسلام بار آمده باشند و این قوانین زنان را تخدیر كرده باشد و مهمل و مصرفی بار آورده باشد، و چنین دوره ای در تمامی چهارده قرن گذشته ، برای اسلام پیش نیامده است .

آزادی زن در تمدن غرب

آزادی زن در تمدن غربی

هیچ شكی نیست كه پیشگام در آزاد ساختن زن از قید اسارت و تاءمین استقلال او، در اراده و عمل اسلام بوده است ، و اگر غربی ها (در دوران اخیر) قدمی در این باره برای زنان برداشته اند، از اسلام تقلید كرده اند (و چه تقلید بدی كرده و با آن روبرو شده اند) و علت اینكه نتوانستند بطور كامل تقلید كنند، این است كه احكام اسلام چون حلقه های یك زنجیر به هم پیوسته است (وهمچون چشم و خط و خال و ابرو است ) و روش اسلام كه در این سلسله حلقه ای بارز ومؤ ثری تام التاءثیر است ، برای همین مؤ ثر است كه در آن سلسله قرار دارد، و تقلیدی كه غربی ها از خصوص این روش كرده اند، تنها از صورت زلیخای اسلام نقطه خال را گرفته اند كه معلوم است خال به تنهائی چقدر زشت و بدقواره است .

و سخن كوتاه اینكه ، غربی ها اساس روش خود را بر پایه مساوات همه جانبه زن با مرد در حقوق قرار داده اند، و سالها دراین باره كوشش نموده اند و دراین باره وضع خلقت زن و تاخر كمالی او را (كه بیان آن بطور اجمال گذشت ) در نظر نگرفته اند.

و رای عمومی آنان تقریبا این است كه تاخر زن در كمال و فضیلت ، مستند به خلقت او نیست ،بلكه مستند به سوء تربیتی است كه قرن ها با آن تربیت مربی شده ، و از آغاز خلقت دنیا تاكنون ، در محدودیت مصنوعی به سر برده است ، و گرنه طبیعت و خلقت زن با مرد فرقی ندارد.

ایراد و اشكالی كه به این سخن متوجه است این است كه همانطور كه خود غربیها اعتراف كرده اند، اجتماع از قدیم ترین روز شكل گرفتنش بطور اجمال و سربسته حكم به تاخر كمال زن از مرد كرده ، و اگر طبیعت زن و مرد یك نوع بود، قطعا و قهرا خلاف آن حكم هر چند در زمانی كوتاه ظاهر می شد، و نیز خلقت اعضای رئیسه و غیر رئیسه زن ، در طول تاریخ تغییر وضع می داد، و مانند خلقت مرد، می شد.

مؤ ید این سخن روش خود غربی ها است كه با اینكه سال ها است كوشیده و نهایت درجه عنایت خود را به كار برده اند تا زن را از عقب ماندگی نجات بخشیده و تقدم وارتقای او را فراهم كنند، تاكنون نتوانسته اند بین زن و مرد تساوی برقرار سازند، و پیوسته آمارگیری های جهان این نتیجه را ارائه می دهد كه در این كشورها در مشاغلی كه اسلام زن را از آن محروم كرده ، یعنی قضا و ولایت و جنگ ، اكثریت و تقدم برای مردان بوده ، و همواره عده ای كمتر از زنان عهده دار اینگونه مشاغل شده اند.

و اما اینكه غربی ها از این تبلیغاتی كه در تساوی حقوق زن و مرد كردند، و از تلاشهائی كه در این مسیر نموده اند، چه نتائجی عایدشان شد در فصلی جداگانه تا آنجا كه برایمان ممكن باشد انشاء اللّه شرح خواهیم داد.

بحث علمی دیگر

بحث علمی دیگر (درباره زناشوئی و منشاء طبیعی و فطری آن )

عمل هم خوابی ، یكی از اصول اعمال اجتماعی بشر است ، و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود، تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نكشیده و قبلا هم گفته بودیم كه این اعمال باید ریشه ای در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه برگشت كند.

و اسلام وقتی می خواهد این عمل جنسی را با قانون خود نظام ب خشد، اساس تقنین خود را بر خلقت دو آلت تناسلی نری و مادگی نهاده است ، چون دو جهاز تناسلی متقابل كه در مرد و زن است (و هر دو در كمال دقت ساخته شده و با تمامی بدن نر و ماده ، اتصال و بستگی دارد) بیهوده و عبث در جای خود قرار نگرفته و به باطل خلق نشده ، و هر متفكری كه در این باره خوب دقت كند به روشنی خواهد دید كه طبیعت مرد در مجهز شدنش به جهاز نری چیزی به جز جهاز طرف مقابل را نمی طلبد.

و همچنین طبیعت زن در تجهیزش به آلات مادگی چیزی جز جهاز طرف مقابل را نمی جوید، و این دو جذبه در كشش طرفینی خود هدفی به جز تولید مثل و بقای نوع بشر دنبال نمی كند، پس عمل همخوابگی اساسش بر همین حقیقت طبیعی است ، (نه بربازیچه و لذت گیری و بس ، و نه براساس مدنی بودن انسان ) و تمامی احكامی را هم كه اسلام درباره این عمل مقرر كرده و پیرامون این حقیقت دور می زند و می خواهد این عمل به صورت بازی انجام نشود.

و خلاصه همه احكام مربوط به حفظ عفت ، و چگونگی انجام عمل همخوابی ، و اینكه هر زنی مختص به شوهر خویش است ، و نیز احكام طلاق ، عده ، اولاد، ارث ، و امثال آن همه برای همین است كه این دو جهاز در راهی به كار بیفتد كه برای آن خلق شده اند، یعنی بقای نوع بشر.

و اما در قوانین دیگری كه در عصر حاضر در جریان است اساس همخوابی شركت زن و شوهر در مساعی حیات است ، و در حقیقت از نظر این قوانین نكاح ، كه معنی فارسی آن ، همان همخوابی است یك نوع اشتراك در عیش است و چون دایره اشتراك در زندگی درون خانه تنگ تر از دایره اشتراك در زندگی شهر و همچنین مملكت است ، و با در نظر داشتن اینكه قوانین اجتماعی و مدنی امروز تنها اجتماع شهر و مملكت را در نظر میگیرد، و كاری به زندگی مشترك در درون خانه ها ندارد، به همین جهت متعرض هیچ یك از احكامی كه اسلام درباره بستر زناشویی و فروعات آن وضع كرده نیستند، در آن قوانین سخنی از عفت و اختصاص و امثال آن دیده نمی شود.

و بنائی كه تمدن امروز بر این اساس چیده شده علاوه بر نتائج نامطلوب و مشكلات و محذورهای اجتماعی كه به بار آورده و انشاء اللّه به زودی بیان خواهد شد با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازش ‍ ندارد، برای اینكه می دانیم آن هدفی كه در انسان انگیره كرد و باعث شد تا انسان طبیعی به طبع خود (و نه سفارش هیچكس )، زندگی خود را اجتماعی و بر اساس تشریك مساعی بنیان نهد، غیر آن داعی است كه او را به ازدواج و امیدارد، داعی و انگیره او در تشكیل اجتماع این بوده كه می دید آن سعادت زندگی كه طبیعت ، بنیه اش را در او نهاده ، به اموری بسیار نیازمند است كه خود او به تنهائی نمی تواند همه آن امور را انجام دهد و ناگزیر باید از راه تشكیل اجتماع و تعاون افراد و طبقات به دست آورد، بدون هیچ توجهی به اینكه این افراد مرد باشند یا زن ، خلاصه او نان می خواهد حال نانوا چه زن باشد و چه مرد.

پس به دست آمدن همه آن حوائج نیازمند به همه مردم است ، و عجب اینجا است كه همین طبیعت و فطرت ، شوق و علاقه به هر شغلی را در دل طائفه ای قرار داده ، تا از كار مجموع آنان ، مجموع حوائج تاءمین گردد.

و اما انگیره و داعیش بر ازدواج تنها و تنها مساله غریره جنسی و جذبه ای است كه بین مرد و زن هست ، و از طرف آن انگیره كه وی را به تشكیل اجتماع وا می داشت ، هیچ دعوتی به ازدواج نمی شود، پس ‍ كسانی كه ازدواج را بر پایه و اساس تعاون زندگی بنا كرده اند، از مسیر اقتضای طبیعی تناسل و (تولید مثل )، به دیگر سوی منحرف شده اند، به جائی منحرف شده اند كه طبیعت و فطرت هیچ دعوتی نسبت به آن ندارد.

و اگر مساله ازدواج بر پایه تعاون و اشتراك در زندگی بود، می بایست مساله ازدواج ، هیچ یك از احكام مخصوص به خود را جز احكام عمومی ای كه برای همه شركتها و تعاونی ها وضع شده است ، نداشته باشد. (مثلا همه مردان در همه زنان شریك و نیز تمامی زنان در تمامی مردان شریك باشند)

و معلوم است كه در این صورت دیگر در بشر فضیلتی به نام عفت ، باقی نمی ماند، و نسب ها و دودمانها مختلط می شد، مساله ارث ، دچار هرج و مرج می گردید، و همان وضعی پیش می آمد كه شیوعی ها (كمونیست ها) یعنی بلشویك ها پیش آوردند، و نیز در چنین صورتی ، تمامی غرائز فطری كه مرد و زن (انسان ) مجهز به آن غرائز است باطل می گردد، و ما انشاء اللّه در محلی مناسب توضیح بیشتری دراین باره خواهیم داد.

این بود اجمال گفتار ما در مساله زناشوئی ، و اما طلاق كه خود یكی از مفاخر این شریعت است ، و این نیز مانند همه احكامش ، از فطرت بشر سر چشمه دارد، به این معنا كه جواز اصل آن را به عهده فطرت گذاشته ، و از ناحیه فطرت هیچ دلیلی بر منع از طلاق نیست ، و اما خصوصیات قیودی كه در تشریع طلاق رعایتشده ، انشاء اللّه بحث از آنها در تفسیر سوره طلاق خواهد آمد.

در اینجا همین رابگوئیم و بگذریم كه در فطری بودن اصل طلاق همین بس كه ملل متمدن دنیا و كشورهای بزرگ امروز نیز بعد از سالها و قرنها ناگزیر شدند حكم ممنوعیت آن را لغو نموده و جواز طلاق را در قوانین مدنی خود بگنجانند.

سوره بقره ، آیه 243